نهاد خانواده ، زنان در جامعه، حقوق زنان در اسلام، آسیب شناسی تربیتی زنان ایرانی،ارزشهای اسلامی زنان،فمینیست و زنان، طلاق

 zibaweb.com  زیبا وب ،سایت مفید برای دختران و زنان ایرانی

مطالب این صفحه: عدم آشنایی با حقوق و جایگاه زنان در اسلام ،شایع ترین علت طلاق درهمسران جوان

گردآوری : حمید رضا ترکمندی

 

نقش تـربیتی بانوان در مقابله با آسیب‏های فرهنگی و اجتماعی

امروزه نقش مؤثر زنان در مقابله با تهاجم فرهنگی و پیشگیری از انحرافات اجتماعی بر كسی پوشیده نیست زیرا زنان در فرهنگ‏سازی بیشترین نقش را دارند و همین نقش مؤثر و كلیدی، موجب شد كه نوك تیز حمله دشمن در جهانی شدن و استحاله فرهنگی متوجه زنان جامعه گردد. آنان به خوبی دریافتند كه اگر موفق به تغییر فرهنگ زنان یك قوم گردند، می‏توانند تمامیت فرهنگ آن جامعه را متأثر كرده و تغییر دهند. از این‏رو دشمن تمامی تلاش خود را مصروف تغییر فرهنگ زنان جامعه ما نمود و بر همگان روشن است همان طور كه زنان قادر به سازندگی فرهنگ خانواده و جامعه می‏باشند به همان نسبت توان تخریب فرهنگ جامعه را دارند و طبیعی است كه زنان جامعه از عمده‏ترین و تأثیرگذارترین عناصر مقابله با تهاجمات فرهنگی، می‏باشند.
اما اینكه زنان جامعه تحت چه شرایطی در مقابل فرهنگ بیگانه آسیب‏پذیر می‏شوند و به بیان دیگر، ریشه این همه ناكامی در عرصه فرهنگ و ذبح ارزشهای دینی و اخلاقی در قشر زنان در جامعه ـ كه متأسفانه ما شاهد و ناظر آن هستیم ـ در كجاست و در چه موقعیت و با ایجاد چه زمینه‏هایی زنان بیشتر دچار آسیب‏های فرهنگی می‏شوند و امكان رویارویی با تهاجمات فرهنگی را از دست می‏دهند. این مسأله از ضروری‏ترین مباحثی است كه باید به آن پرداخت.
در این مقاله سعی بر این است كه بیشتر به عواملی كه موجب تضعیف نقش تربیتی زنان در مقابله با تهاجم فرهنگی می‏شود، پرداخته شود. اما مهم‏تر از آن، آسیب‏شناسی این مسأله است و اینكه چرا زنان ما علی‏رغم اینكه می‏توانند نقش‏آفرینی مؤثری در فرهنگ‏سازی و مقابله با جنگ فرهنگی داشته باشند، همان طور كه در هشت سال دفاع مقدس این مسأله به اثبات رسید، متأسفانه، در این مورد، یك نقش منفعل پیدا كرده‏اند و بیشتر تحت تأثیر فرهنگ غرب قرار می‏گیرند به جای اینكه بتوانند نقش فعالی در مقابله با تهاجمات فرهنگی داشته باشند. به نظر می‏رسد كه مهم‏ترین خدمت فرهنگی كه در این عرصه می‏شود به جامعه ارائه داد آسیب‏شناسی مسائل زنان در مقابل تهاجمات فرهنگی است چرا كه هر گونه برنامه‏ریزی فرهنگی برای ارتقاء سطح علمی و فرهنگی و نهایتا افزایش سطح مقابله آنان با فرهنگ مهاجم، منوط به شناختن نقاط آسیب‏زاست.

ضرورت آسیب ‏شناسی تربیتی زنان در مقابله با تهاجم فرهنگی

از آنجا كه «ثمربخشی تلاش دست‏اندركاران نظام تربیتی هر جامعه بر آسیب‏شناسی تربیتی، به مفهوم شناخت و تحلیل موانع جریان تربیت و تبیین چگونگی برخورد مؤثر با این عوامل، متوقف است»، بر این اساس، همه تلاشهای گسترده و متنوع در حوزه تربیتی زنان را بایستی تحت دو عنوان «ایجاد مقتضیات» و «رفع موانع» بررسی نمود. تربیت زنان در مفهوم خاص آن یعنی «مجموعه تدابیر و اقدامات سنجیده و منظم تربیتی به منظور پرورش و تقویت ایمان و ایجاد التزام نسبت به باورها، هنجارها، ارزشها، احكام و دستورات دینی» مستلزم شناخت موانع می‏باشد و به بیان دیگر هر گونه برنامه‏ریزی برای تربیت زنان نیازمند آسیب‏شناسی است و به لحاظ اهمیت، اولویت و ضرورت غیرقابل انكار توجه به تربیت زنان در جامعه اسلامی، این بحث از جایگاه ویژه‏ای برخوردار می‏باشد.
در مقاله «آسیب‏شناسی مقابله زنان با تهاجم فرهنگی»، نویسنده در جستجوی یافتن اهم عوامل تأثیرگذار در فرهنگ‏پذیری از غرب در جامعه زنان است، و به اموری چون پست انگاشتن نقش‏های زنانه، نادیده انگاشتن نهاد خانواده، بی‏اعتنایی به ارزشهای اخلاقی، خدا فراموشی، عدم كنترل و نظارت اجتماعی، عدم اشتغال مفید و استفاده از فرصت‏ها و همچنین عدم معرفت زنان نسبت به حقوق و جایگاه زن در اسلام به عنوان مهم‏ترین عوامل زمینه‏ساز تأثیرپذیری از فرهنگ غرب می‏پردازد. اگر چه عوامل تأثیرگذار دیگری هم وجود دارد كه مجال پرداختن به آنان در این نوشتار نمی‏باشد.

پست انگاشتن نقش‏های زنانه

یكی از مهم‏ترین عوامل آسیب‏زای زنان در تهاجمات فرهنگی كه موجب می‏شود زنان جامعه ما متأثر از فرهنگ غرب شوند و توان رویارویی و مقابله با آن را از دست دهند، مسأله پست انگاشتن نقش‏های زنانه است. نقش‏های حیاتی همچون زایش كه استمرار نسل بشریت بدان بسته است و تربیت فرزند كه زن را در جایگاه انحصاری مربی بشریت می‏نشاند و تدبیر منزل و گرم نگه داشتن كانون خانواده كه سلول تشكیل دهنده جامعه است.
نگرش پست‏انگارانه به نقشهای عظیم حیاتی، علاوه بر اینكه زنان را از استمرار ایفاء این نقشها همراه با عزت و رضایت بازمی‏دارد، سبب می‏شود نقش خود را در هدایت اعضای خانواده و مقابله با تهاجمات فرهنگی بسیار كمرنگ بیانگارند و نهایتا به جای فعال برخورد كردن دچار انفعال گردند و به جای مقابله با ضد ارزش‏ها خود رنگ و روی ارزشهای غربی را بگیرند. مادری كه برای نقش مادری خود در منزل ارزش و اهمیت قائل نباشد و نداند كه چقدر در سعادت یا شقاوت جامعه می‏تواند مؤثر و مفید باشد، طبیعی است كه توان رویارویی با تهاجمات فرهنگی را در خود نمی‏بیند.
متأسفانه یكی از تلاشهای عمده استحاله گران فرهنگی برای كاستن نقش زنان در عرصه‏های مختلف تأثیرگذاری، این بود كه نقش مادری را یك نقش غیرفعال و منفعل قلمداد نمایند. وقتی نظریه‏پرداز فمینیسم خانم «سیمون دوبوار» مطرح می‏نماید كه مادری یك نقش منفعل، در قبال نقش فعال آقایان می‏باشد و از عمده‏ترین توصیه‏های ایشان به زنان این است كه زیر بار مسئولیت مادری نروند و دست و پای خود را با مشكلات ناشی از این مسأله نبندند. این القاء و این طرز تفكر، آرام آرام مسأله مادری و اهمیت و تأثیر آن را در جامعه در منظر زنان روبه افول می‏گذارد و به جایی می‏رسد كه یك خانم خانه‏دار فقط صرف اینكه مشغله دیگری جز مادری و خانه‏داری ندارد، این را برای خود یك ننگ و ضدارزش می‏داند و دچار اضطرابات روانی و مشكلات عدیده‏ای می‏گردد و كار خود را یك كار غیرمفید تلقی می‏كند و تمام تلاش او مصروف این می‏گردد كه در هر صورت یك شغلی را برای خود دست و پا كند تا احساس كند كه عضوی مفید و مؤثر در جامعه می‏باشد. حتی اگر این شغل از نظر رتبه اجتماعی در پائین‏ترین مرتبه باشد، او آن را مفید می‏داند ولی مسئولیت مادری و كار با ارزش خانه‏داری را یك كار غیرمفید و غیرضروری می‏بیند و به این شكل نقش‏آفرینی زنان در عرصه حیات بی‏ارزش قلمداد می‏شود، و این خود از عمده‏ترین آسیب‏های فرهنگی در عرصه تهاجمات می‏باشد.
از نظر روانشناسان وقتی فردی نقش خود را در جامعه یك نقش غیرمفید و غیرارزشمند بداند، دچار نوعی احساس حقارت، خود كم‏بینی و از خود بیگانگی می‏شود و درصدد جبران این مسأله برمی‏آید و متأسفانه عمدتا برای جبران، سعی می‏كند با پناه آوردن به فرهنگ بیگانه و تشبه به آنان و ایجاد مشغله‏های كاذب مثل رفتن به ویدئوكلوپ‏ها، سالن‏های بدنسازی و مسائلی از این قبیل، جبران احساس حقارت و كهتری خود را نماید.
و این مسأله خود، برداشتن اولین گام برای اثرپذیری از فرهنگ غرب می‏باشد و آرام آرام بدون اینكه خود متوجه شود در عرصه تأثیرپذیری از فرهنگ غرب قرار می‏گیرد و آسیب‏پذیر می‏شود و باید توجه داشت كه دشمن هم بیشترین كمینگاه‏های خود را در این مراكز قرار داده است.

نادیده انگاشتن نهاد خانواده

ازدواج و تشكیل خانواده، مطمئن‏ترین راه سلامت و امنیت جامعه است. هنگامی كه مبانی خانواده مستحكم باشد و جوانان به ازدواج و تشكیل خانواده بپردازند، انحطاط، سرگردانی، طغیان، تجاوز جنسی و شیوع بیماری‏های خطرناك جنسی به طرز چشمگیری كاهش می‏یابد. بر اساس آمار سازمان بهداشت جهانی و پژوهش كانون‏های اصلاح و تربیت ایران، بیشتر افرادی كه به نوعی به انحراف كشیده می‏شوند از فضای گرم و عاطفی خانواده محروم بوده و آغوش پدر و مادر را تجربه نكرده‏اند (دكتر شكوه نوابی‏نژاد ـ 79).
هر گونه تغییر مثبت یا منفی در خانواده، در جامعه بزرگ انسان‏ها نیز تأثیر مستقیم دارد. ثبات یا بی‏ثباتی خانواده مستقیما بر جامعه تأثیرگذار است. در جوامعی كه ارزش‏های خانواده متزلزل می‏گردد بی‏شك ارزش‏های اخلاقی عمومی نیز سقوط خواهد كرد.
«ادل هارل» متخصص انستیتوی امور شهری در واشنگتن در این رابطه خاطرنشان می‏كند حدود 30% از پرونده‏های قتل و تجاوز و دزدی و حملات خشونت‏آمیز مربوط به كسانی است كه دارای خانواده‏های از هم گسیخته‏اند كه با پدر و مادر زندگی نمی‏كنند. به گفته «هارل»، نفوذ فرهنگ گانگستری در بین جوانان كه محصول خانواده‏های از هم پاشیده است، از عوامل مهم افزایش جنایات در آمریكاست.
تحقیقات در مراكز كانون اصلاح و تربیت هم نمایانگر همین مسأله است. به هر حال، یكی از عوامل مهمی كه توفیق مهاجمان را در تأثیرگذاری بالا می‏برد و زنان جامعه را آسیب‏پذیر می‏نماید، ایجاد تزلزل در كانون‏های خانواده است چرا كه در صورت تزلزل در كانون خانواده به عنوان مهم‏ترین نهاد اجتماعی، تحول كلی در نظام ارزشی و فرهنگی جامعه ایجاد می‏شود. الان این گونه القاء می‏شود كه رفتارهای ناهنجار و ستمهای روا شده بر زن به خاطر وجود نهاد خانواده و ازدواج قانونی و شرعی است و سعی بر این است كه قداست و سلامت این نهاد ارزشمند شكسته شود و عرضه تئوری‏های ناهنجاری چون «ازدواج آزاد»، جداانگاری مناسبات جنسی از روابط خانگی و باروری و تولیدمثل، خانواده‏های تك والدینی، معاشقه آزاد و ... آفت دیگری است كه پی‏آوردها و عوارض جبران‏ناپذیر فراوانی را برای جامعه بشری سبب شده است كه مهم‏ترین آنها ایجاد بحران روحی زنان بی‏عاقبت و عقبه، بی‏پناه و پشتیبان، غم زده و شكست خورده در حوزه عاطفی از عمده‏ترین معضلات این مسأله است. وجود همین بحران برای برخورد منفعلانه زنان در قبال فرهنگ غرب كفایت می‏نماید و همین مسأله موجب می‏شود كه دشمن بیشترین موفقیت را در تغییر فرهنگ زنان به دست آورد و در چنین فضایی امكان هر گونه مقابله و رودررویی با تهاجمات فرهنگی در زنان از بین می‏رود.
به همین جهت است كه غرب برای ایجاد همسانی بین فرهنگ زنان جامعه ما با فرهنگ خودشان، در پی دگرگونی در ساختار خانواده و سوق دادن زنان به مشاغل عمومی و تضعیف نقش ویژه مادران در نهاد خانواده می‏باشد. به عقیده خانم «سیمون دوبوار» نظریه‏پرداز فمینیسم آنچه زن را در قید بندگی نگه می‏دارد، دو نهاد عمده ازدواج و مادری است! وی نظام خانواده را به عنوان ركنی برای حیات اجتماعی و پرورش انسان‏های سالم به شدت مورد حمله قرار می‏دهد و ازدواج را نوعی فحشای عمومی و عامل بدبختی زنان می‏داند!www.zibaweb.com
فمینیست‏های رادیكال هم، نسخه جدایی زنان از مردان را برای رهایی زن از زیر سلطه مرد می‏پیچند. و نظریه «زوج آزاد» را به عنوان مهم‏ترین راهكار برای رهایی از بردگی ازدواج می‏دانند. چرا كه این ازدواج نوعی همزیستی مشترك میان زن و مرد است كه بر مبنای آن، هیچ مسئولیت حقوقی بر عهده طرفین نمی‏آید، بلكه فقط پاسخی به نیازهای جنسی، بدون در نظر گرفتن وجوه عاطفی آن است.
اما در اسلام، خانواده هسته اصلی جامعه است و محبوبترین بنا در نزد خداوند، بنای خانواده است و ازدواج یكی از مهم‏ترین سنت‏های نبوی و جزء عوامل اصلی برای حفظ دین به حساب می‏آید كه اعراض از آن، مسلمانان را از صف پویندگان راه رسالت خارج می‏نماید.
آنچه كه آسیب‏پذیری زن را در مقابل تهاجمات بی‏امان دشمن افزایش می‏دهد، تزلزل خانواده و نادیده انگاشتن نقش این نهاد مهم اجتماعی و مهم‏تر از آن كمرنگ كردن نقش محوری مادر در كانون خانواده است، زنان را با واژه‏های بسیار دلپذیر و غرورآفرین، از كانون‏های گرم خانواده به بهانه‏های مختلف به بیرون از منازل می‏كشانند و ضمن اینكه كانون خانواده را از حضور گرم و عاطفی مادران محروم می‏كنند، آرام آرام فرهنگ خود را به آنها القاء می‏نمایند.
در آموزه‏های دینی بیشترین تأكید بر شوهرداری، خانه‏داری و تدبیر منزل به عنوان عامل بسیار مؤثر و مفید برای حفظ سلامت زن و اجتماع می‏باشد و تأكید شده باید محیطی سالم و امن فراهم شود تا زنان بتوانند ضمن ارتقای سطح علمی ـ فرهنگی خود و ایفای نقش اجتماعی، به مسأله مادری و همسری كه اصیل‏ترین نقش زن است بهتر بپردازند و خانواده‏ها از وجود زنان سرشار از علم و حكمت و عاطفه و محبت محروم نباشند.
حضرت زهرا(س) در باره تقسیم كاری كه توسط پیامبر اكرم(ص) صورت پذیرفت و كار بیرون را به حضرت علی(ع) و كار داخل منزل را به دخترش محول كرد، فرمود: فقط خدا می‏داند كه من چقدر از این تقسیم كار خشنود گردیدم. باید توجه داشت كه حضرت زهرا(س) در عین حضور فعال و پرعاطفه خود در منزل از ایفای مسئولیت‏های علمی ـ اجتماعی و سیاسی خود غافل نبود و در هر زمان كه ضرورت اقتضاء می‏نمود از منزل خود خارج شده و به انجام رسالت‏های دیگر خود كه اقتضای مسلمان بودن ایشان بود، می‏پرداخت. و آن همه نقش‏آفرینی حضرت در دفاع از اسلام و ولایت در طول زندگی كوتاه و پربار، خود دلیلی است بر این مطلب.

بی ‏اعتنایی به ارزشهای اخلاقی

اهمیت اخلاق و تزكیه نفس در سلامت انسانها و جوامع مختلف و نجات آنها از مشكلات و مفاسد اجتماعی و تهاجمات فرهنگی بر كسی پوشیده نیست.
در فرهنگی كه بر اساس بینش اومانیستی و لیبرالیستی، انسان را به آزادی بدون قید و بند دعوت می‏نماید و به او می‏گوید هر چه می‏خواهی بخور و هر چه می‏خواهی بپوش و هر كاری را كه تمایل داری انجام ده، بر اساس این بینش دیگر معنای معقولی برای صحبت از حجاب و عفت و... نمی‏ماند، در چنین فرهنگی اصل بر برهنگی است و حجاب حالتی است كه انسان در پذیرش یا رد آن آزاد است. با این مبنا دیگر مسأله‏ای به نام اخلاق، نهاد خانواده و ارزش‏های دیگر قداستی نخواهد داشت. در چنین فضایی افراد در مقابل تهاجمات فرهنگی، آسیب‏پذیر می‏شوند و شدیدا متأثر از فرهنگ بیگانه.
یكی از تلاش‏های عمده دشمن برای توفیق یافتن در تحقق اهداف شومش، مسأله ایجاد حالت بی‏اعتنایی به ارزش‏های اخلاقی است. او می‏كوشد تا با شكستن قداست و حرمت ارزشها در منظر فرد، او را نسبت به مسائل ارزشی، لاابالی و دچار اباحه‏گری نماید و فرد وقتی دچار اباحه گری گردید، دیگر امكان مقابله با تهاجمات بی‏امان فرهنگی را هم از دست می‏دهد و دقیقا دشمن همین طرح شوم را در رابطه با زنان جامعه اسلامی ما به اجرا گذاشت. با نقش‏ها و تاكتیك‏های بسیار كارشناسانه و دقیق، ابتدا هجمه‏ای ناجوانمردانه به نظام ارزشی زنان وارد نمود و با ایجاد شبهه و تردید نسبت به مقدساتی مثل حجاب، عفت، حیا و... باور زنان را نسبت به این ضرورت‏های دینی دچار تزلزل نمود و بعد هم مسأله ارزشی مهم حجاب را به عنوان یك عامل ضدارزش و وسیله دست و پا گیر و عاملی برای به بندگی كشیدن زن مطرح نمود و سپس با رواج الگوهای ساخته شده دست خود، زنان را به سوی بدحجابی و بی‏حجابی كشاند و متأسفانه در این عرصه توانست توفیقات زیادی را هم به دست آورد. وقتی دژ مستحكم حیاء و عفت در هم ریخته شد، متأسفانه دیگر هیچ گونه امكان مقابله با تهاجمات فرهنگی برای زنان وجود ندارد و آرام آرام آنان را به سوی هتك حرمت و ذبح تمامی ارزشهای اخلاقی و انسانی سوق می‏دهند.
نگاهی دقیق به تلاش گسترده دشمن در سالهای اخیر به تخریب ارزش‏های دینی و اخلاقی در مراكز علمی ـ فرهنگی، مؤید این مطلب است. اگر هر روز می‏بینیم كه یكی از ارزشهای دینی در بردهای دانشجویی ناجوانمردانه مورد هجوم قرار می‏گیرد و شبهات پی در پی به نظام فكری و اعتقادی دختران دانشجو وارد می‏گردد، آیا انتظار می‏رود در این فضا دانشجوی تازه‏واردی كه به دلیل اشتغال به تحصیل در طول دوران دبیرستان، كمتر به فكر تقویت بنیان‏های فكری و عقیدتی خود بوده است و در این زمینه دچار عوامزدگی می‏باشد، هنگام مواجهه با این محیط مسموم، بتواند مقاومت نماید. طبیعی است كه ما در دانشگاه‏ها شاهد فروپاشی نظام اعتقادی دختران جوان باشیم و تعارض‏های شدیدی كه آنان دچار می‏گردند و نهایتا رنگ باختن ارزش‏های دینی و اخلاقی آنها در چنین فضای آلوده، امری اجتناب‏ناپذیر است و كسانی كه از نزدیك با این قشر سروكار دارند، دقیقا شاهد این فاجعه بزرگ می‏باشند.
به هر حال یكی از راهبردهای مؤثر دشمن در نبرد فرهنگی، ایجاد روحیه بی‏اعتنایی نسبت به ارزشهای اخلاقی است. با رواج این مسأله كه ارزش‏ها اموری اعتباری هستند و پایه و اساسی ندارند و تابع یك سلسله شرایط اجتماعی و فرهنگی خاص هستند و از هیچ گونه قداست و حرمتی برخوردار نمی‏باشند، آرام آرام تأثیر خود را بر فرهنگ ارزشی جوانان ما می‏گذارند و زنان هم با تأثیرپذیری از فرهنگ بیگانه، دگرگون می‏شوند. در این صورت است كه دیگر زنان ما حاضر نخواهند شد كه برای حفظ ارزش‏های دینی و اخلاقی پایداری نمایند.
دشمن برای تخریب ارزش‏ها با استفاده از تئوری محتاج نان كردن و سرگرم نمودن به لهویات، به گونه‏ای برنامه‏ریزی نمود كه با ایجاد نیازهای كاذب اقتصادی و همچنین ایجاد سرگرمی‏های پوچ، یك اقدام مؤثر جهت تغییر ارزش‏ها در قشر زنان ایجاد نمود. به صورتی كه برخی زنان جامعه ما به این باور رسیدند كه صرف وجود یك حقوق و اكتفاء به درآمد همسر، كفایت امور اقتصادی را نمی‏نماید پس باید حتما به دنبال اشتغال بود و این فكر به صورت جدی در جامعه زنان ایجاد شد و در واقع با توجه به نیازهای كاذب اقتصادی كه ایجاد شد، واقعا هم حقوق مردان پاسخگوی رفع نیازها نبود و از سوی دیگر با ایجاد این تفكر كه زنان نیاز به تنوع، تفریح و ... دارند آنان را از منازل بیرون كشیدند. نتیجه این اقدام، سست شدن بنیان خانواده و بازداشتن آنها از اصیل‏ترین نقش آنها كه همان نقش همسری و مادری است، گردیده و با یورش به نظام ارزشی زن، سعی كردند او را دچار تغییر در نظام ارزشی نمایند تا جایی كه دیگر هیچ گونه اثری از پایبندی و احساس مسئولیت و ایثار و فداكاری كه از ویژگی‏های زن ایرانی و مسلمان در قبال خانواده بود، باقی نمانَد و چه بسا اگر به هوش نباشیم و اقدامات لازم را معمول نداریم، به آنجا برسند.

خدا فراموشی

«و لا تكونوا كالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئك هم الفاسقون (1)».
مطابق این آیه فراموشی خودِ رحمانی و ملكوتی، منجر به خدا فراموشی می‏شود. علامه طباطبائی در این رابطه می‏گوید كه:
این آیه عكس نقیض حدیث معروف نبوی است كه پیامبر اكرم(ص) فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربه». یعنی اگر انسان خود را نشناخت، مطمئنا خالق خود را هم نمی‏شناسد. پس اگر انسان در اثر نادانی، غفلت از حقیقت خویش و فراموشی خدای سبحان، به خودفراموشی برسد، در واقع از هسته مركزی خویش كه همان فطرت الهی، توحیدی و كمال‏طلب است فاصله می‏گیرد كه نتیجه آن مرگ ارزش‏های فطری و گرایش‏های عالی انسان است. این حقیقت در احادیث نیز بسیار مورد توجه قرار گرفته است كه از جمله آنها كلام نورانی امیر بیان حضرت علی(ع) كه می‏فرماید:
«من لم یعرف نفسه بعُد عن سبیل النجاة و خبط فی الضلال و الجهالات؛(2)
كسی كه خودش را نشناسد از راه نجات دور می‏شود و در گمراهی و نادانی‏ها غوطه‏ور می‏گردد.»
طبق حدیث مذكور، ریشه انحرافات فردی و اجتماعی جهل به خود می‏باشد كه در اثر فراموشی خداست.
یكی از دلایل ایجاد این همه بلایای فرهنگی و اجتماعی در نظام اجتماعی، مسأله خدا فراموشی است. اگر آمار طلاق، دزدی و انحرافات اخلاقی و... را در بین زنان جامعه نسبت به گذشته بالا می‏بینیم به جهت این است كه در پی تهاجمات فرهنگی دشمن، خدا فراموشی در بین افراد جامعه پدید آمده است.
عدم توجه به آخرت و یاد خداوند، مهم‏ترین عامل برای ایجاد زمینه تاخت و تاز شیطان و شیطان نماهاست. همان طور كه در آیه مباركه قرآن آمده است: «و من یعش عن ذكر الرحمن نقیّض له شیطانا فهو له قرین ...(3)؛ هر كس از یاد خدا رخ بتابد شیطان را برمی‏انگیزیم تا یاور و همنشین دائم وی باشد»، در اثر فراموشی خداست كه گرفتاری‏ها و ناهنجاری‏ها در جامعه گسترش پیدا می‏نماید. اگر یك نگاه جامعه‏شناسانه و دقیق به معضلات اجتماعی و انحرافات اخلاقی داشته باشیم بسیاری از آنها ریشه در همین مسأله دارد. چرا كه یكی از عوامل عمده و مهم بازدارنده انسان از گناه و مفاسد، ذكر و یاد خداست. همان طور كه در آیه مباركه آمده است، اگر یاد خدا نباشد همنشین انسان شیطان می‏شود و طبق آیات دیگر قرآن، كار شیطان: ایجاد گمراهی (60 / نساء)، غرور (120 / آل عمران)، عداوت و بغضاء (91 / مائده)، نزاع و درگیری (53 / اسراء)، امر به فحشاء و منكر (21 / نور)، زیبا جلوه دادن اعمال سوء (38 / عنكبوت)، جدال و درگیری (121 / انعام)، تبذیر و اسراف (27 / اسراء)... می‏باشد.
اگر در بین زن و شوهر عداوت و نزاع و درگیری و جدال وجود دارد و تحمل و مقاومت خانم‏ها در قبال مشكلات و مسائل اجتناب‏ناپذیر زندگی دنیایی كاهش یافته است و یا فحشاء و منكر در جامعه رواج پیدا نموده و اعمال زشت و ناپسند به عنوان هنجار و ارزش در جامعه نمود پیدا نموده است و تبذیر و اسراف به جای صفت ارزشمند قناعت قرار گرفته و كمتر روحیه صبر و تحمل و ایثار و همدلی و همكاری در جامعه وجود دارد آیا چیزی جز فراموشی یاد خدا و نزدیكی به شیطان است؟ و آیا اینها جز نتایج نزدیكی دایم و همنشینی با شیطان است.
جامعه ما كم و بیش تبدیل به جامعه‏ای شده است كه در یك مقاطع خاصی رویكرد مقطعی نسبت به یاد و ذكر خدا دارد و افراد با حضور در محافل و مجالس مذهبی، این نیاز روانی خود را پاسخ می‏دهند. ذكر و یاد خدا به صورت مقطعی به طور طبیعی نمی‏تواند در بازدارندگی انسان از فحشاء و فساد و مسائل ضداخلاقی تأثیرگذار باشد و تنها زمانی یاد و ذكر خداوند می‏تواند ما را از فحشاء و زشتی‏ها بازدارد كه به صورت مستمر و دایم باشد و در حال حاضر جامعه ما فقط در اوقاتی خاص اكتفا به ذكر و یاد خدا می‏نماید و در بقیه اوقات آن گونه زندگی می‏كند كه خود می‏خواهد و یاد خداوند را به فراموشی می‏سپارد؛ این است كه از آثار خوب این مسأله هم بی‏بهره می‏ماند. البته دشمن با ایجاد اشتغالات فكری و ذهنی كاذب و غیرواقعی سعی در فراموشیِ یاد خدا می‏كند چرا كه در این صورت است كه می‏تواند نقشه‏های شیطانی خود را به اجرا گذارد.

عدم كنترل و نظارت اجتماعی

یكی دیگر از عوامل تأثیرگذار در رفتار و فرهنگ جامعه، مسأله كنترل و نظارت اجتماعی است. اصل كنترل اجتماعی مفهومی مهم در جامعه‏شناسی است. امروزه دانشمندان غربی به ویژه اندیشمندان اجتماعی، به طور جدی آن را مطرح و پیگیری می‏كنند و در سه دهه اخیر مسأله كنترل اجتماعی بسیار جدی در حوزه فكر و اندیشه صاحب نظران تعقیب می‏شود.
چنانكه «دوركیم» می‏نویسد:
«انسان هر چه بیشتر داشته باشد، بیشتر هم می‏خواهد و برآورده شدن هر نیازی به جای كاستن از آرزوهای انسان، نیازهای تازه ‏ای را برمی‏انگیزد. از این سیری‏ ناپذیری طبیعی نوع بشر، چنین برمی‏آید كه آرزوهای انسان را تنها با نظارت‏های خارجی، یعنی با نظارت اجتماعی می‏توان مهار كرد.(4)».
دوركیم در ضرورت كنترل تا آنجا پیش می‏رود كه یكی از عوامل ناهنجاری را عدم نظارت و كنترل اجتماعی می‏داند. لوئیس كوزر به نقل از دوركیم می‏نویسد:
«هر گاه نفوذ نظارت كننده جامعه به گرایش‏های فردی، كارآیی خود را از دست بدهد و افراد جامعه به حال خود واگذار شوند جامعه به بی‏هنجاری دچار خواهد شد(5)».
در آموزه‏های دین اسلام هم مسأله نظارت و كنترل اجتماعی به صورت خیلی جدی مطرح شده است. از رسول اكرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و امام صادق(ع) در این خصوص روایات متعددی وارد شده است. از جمله این روایت را امام صادق(ع) از رسول اكرم(ص) نقل كرد كه رسول خدا(ص) فرمود:
«هرگاه هنجارشكنی، حریم‏شكنی و معصیت خدا به صورت علنی و آشكار صورت پذیرد، هر چند هنجارشكنان اندك و اكثریت مردم، افرادی قانونمند و هنجارمند باشند، ولی این اكثریت نظارت و كنترل را رها كنند، عذاب خواهند شد.»
آن گاه امام صادق(ع) خود دلیل عذاب اكثریت بی‏توجه به نظارت اجتماعی را این چنین بیان فرمود:
«و ذلك انه یذل بعلمه دین الله و یقتدی به اهل عدوة الله(6)». یعنی خدا اكثریت هنجارمند، ولی بی‏توجه به نظارت اجتماعی را به این دلیل عذاب می‏كند كه آنان با ترك نظارت و كنترل بر افراد هنجارشكن، به كجروان جامعه فرصتی می‏دهند تا به صورت علنی و آشكار، دین خدا و عقاید و باورهای عمومی مسلمانان را به تدریج ضعیف و هنجارشكنان احساس پیروزی كنند و فرهنگ دینی به حاشیه برود و فرهنگ كجرو غالب گردد.
حضرت علی بن ابی‏طالب(ع) نیز در وصیت خویش به فرزندانش در خصوص بی‏توجهی به نظارت و كنترل انحرافات یادآور می‏شود كه هرگاه نظارت بر رفتارها را رها كنید، نتیجه آن تسلط انسانهای هنجارشكن و كجرو و منحرف بر جامعه صالحان است. در آن صورت طلب خیر و استمداد از خدای سبحان سودی ندارد و خدا پاسخ مثبت نخواهد داد. زیرا تسلط افراد كجرو و منحرف بر فرهنگ جامعه، نتیجه سستی و بی‏توجهی شما به وظیفه اجتماعی خود، یعنی نظارت و كنترل اجتماعی می‏باشد(7).
در نامه 31 نهج البلاغه حضرت بخصوص ضرورت كنترل و نظارت همسران به عنوان مدیر خانه بر خانم‏ها را به فرزندشان امام حسن(ع) سفارش می‏كند:
«زنان را در پرده حجاب نگاهشان دار تا نامحرمان را ننگرند [از اختلاط‏های فسادآور مانع شوید]، زیرا كه دقت در پوشش، عامل سلامت و استواری آنان است. بیرون رفتن [و تبرّج و خودنمایی آنان در اجتماع] زنان بدتر از آن نیست كه افراد غیرصالح را در میانشان آوری.»
همان طور كه ملاحظه می‏كنید این رهنمود امام ضرورت كنترل و نظارت بر خانواده را گوشزد می‏كند. به هر حال بر صاحبان فكر و اندیشه این مسأله پوشیده نیست كه هر جامعه‏ای برای آن كه از سلامت لازم برخوردار باشد و بتواند فرهنگ اصیل خود را حفظ نماید، باید از نظارت و كنترل اجتماعی برخوردار باشد. و اگر مرزهای كشور به سوی تمامی ابزارهای حرمت‏شكن، باز باشد و مسئولان كشور هیچ گونه محدودیت و كنترل بر ورود فرهنگ بیگانه در كشور نداشته باشند، طبیعی است كه نتیجه این سهل‏انگاری غلط چیزی جز به نابودی كشاندن حیات فرهنگی آن جامعه از طریق دشمنان نخواهد بود.

عدم آشنایی با حقوق و جایگاه زنان در اسلام

به نظر نگارنده یكی از عواملی كه توفیق مهاجمان را در عرصه تهاجمات فرهنگی افزایش داد، عوامزدگی زنان و دختران جوان در حوزه بینش و معرفت دینی بود. دشمن با سوء استفاده از این نقطه ضعف بارز در بین زنان و دختران جوان، شروع به سمپاشی و ایجاد شبهات و تردیدهای مكرر نسبت به جایگاه و حقوق زنان در اسلام كرد. آنان با تمسك به برخی از روایات و آیات و با بهره‏گیری از بعضی از متون دینی، هجومی گسترده بر نظام عقیدتی زنان بالاخص دختران دانشجو وارد كردند و متأسفانه دختران جوان جامعه دینی هم با توجه به اینكه از كمترین اطلاعات در زمینه مسائل زنان برخوردار بودند، شدیدا تحت تأثیر این القائات سوء و به ظاهر مدافعانه و حق‏طلبانه قرار می‏گرفتند و نگرش منفی نسبت به دین و اعتقادات در آنان ایجاد می‏شد و این مسأله زمینه گرایش به مظاهر غرب و غرب‏زدگی و رویكرد آنان به سوی دگراندیشان را فراهم می‏نمود. متأسفانه اقدام لازم جهت آشنایی زنان با حقوق و جایگاه خود در اسلام صورت نگرفته است. مسأله‏ای كه مكرر مقام معظم رهبری روی آن تأكید ورزید ولی اقدام جدی و مؤثری در این راستا صورت نپذیرفت و كمتر زمینه برای ارتقاء سطح علمی و معرفتی زنان ایجاد شد. شاید گفته شود ایجاد این همه فرصت‏های تحصیلی برای دختران و زنان، ایجاد دانشگاه‏ها، حوزه‏های علمیه ویژه زنان، زمینه‏سازی جهت ارتقاء سطح علمی زنان بوده است؛ در حالی كه باید به این مهم اذعان داشت كه آن چه در این راستا صورت گرفت، هیچ كدام منجر به روشنگری و ارتقاء سطح علم و معرفت و بینش زنان نشد بلكه منجر به ارتقاء سطح مدرك آنان شد، ولی كمتر به تقویت بنیان‏های دینی و اعتقادی آنان پرداخته شد، از این‏رو وقتی در معرض تهاجمات گسترده و سهمگین دشمن در حوزه مسائل زنان قرار می‏گیرند، كمتر توان دفاع و ایستادگی از خود نشان می‏دهند و غالبا دچار انفعال می‏گردند. از این‏رو باید یك نهضت فراگیر و مؤثر در راستای ارتقای بینش زنان نسبت به رسالت‏های آنان و جایگاه بلند و رفیعی كه در آموزه‏های دینی برای این قشر قائل شده و حقوق زنان، صورت گیرد و به نظر می‏رسد كه هر چه سطح معرفت و شناخت زنان ارتقاء یابد، از میزان آسیب‏پذیری آنان از فرهنگ بیگانه كاسته خواهد شد.

عدم اشتغال مفید و عدم استفاده درست از فرصت‏ها

یكی از عوامل آسیب‏زا و زمینه‏ساز انحرافات اجتماعی ـ اخلاقی، وجود بی‏كاری و فرصت‏هایی است كه افراد برنامه‏ریزی منسجم و صحیح و اصولی برای آنها ندارند. چرا كه فرصت‏های زیاد بدون برنامه، عامل جذب شیطان و نقشه‏های شیطانی است از این‏رو پیامبر اكرم(ص) وقتی جوانی را دید كه بی‏كار نشسته و از روی بیهودگی با چوب روی زمین خط می‏كشد، طبق نقل فرمود: «این حالتی است كه خداوند از روی غضب و خشم به تو نگاه می‏كند و بهترین فرصت است برای اینكه شیطان به سراغ تو بیاید.»
تحقیقات و تجربیات نشان می‏دهد، بیشترین افرادی كه در معرض انحراف اخلاقی قرار می‏گیرند، كسانی هستند كه از اوقات بی‏كاری بیشتری برخوردارند. متأسفانه یكی از عمده‏ترین مشكلات زنان در جامعه ما، وجود اوقات بی‏كاری و بدون برنامه در زندگی آنان است؛ زیرا با ماشینی شدن زندگی، مسؤلیت‏های خانه‏داری كاهش یافته است. یكی از عمده‏ترین رسالت‏های متولیان تعلیم و تربیت، این است كه تدابیری جهت ایجاد اشتغالات و سرگرمی‏های مفید و مؤثر برای زنان را فراهم نمایند. لازم به ذكر است كه منظور از اشتغال، الزاما ایجاد یك شغل رسمی و بیرون از منزل نیست، بلكه منظور ایجاد زمینه‏هایی است برای اینكه زنان با استفاده از آنها، بتوانند فرصت‏های بی‏كاری و اوقات فراغت خود را به صورت مفید پر كنند. همچنین ایجاد مراكز امن فرهنگی، با اهداف تربیتی صحیح می‏تواند ضمن این كه موجب ارتقاء سطح علمی ـ فرهنگی زنان گردد، وسیله‏ای برای پر كردن وقت خانم‏ها و دختران جوان باشد و با ایجاد فرصت‏های شغلی كه خانم‏ها ضمن این كه در منزل هستند و به امور خانه و خانه‏داری می‏پردازند، بتوانند بخشی از اوقات خود را به این امور اختصاص دهند تا ضمن كمك اقتصادی به خانواده، بتوانند از اوقات بی‏كاری خود به خوبی بهره گیرندwww.zibaweb.com
وجود اوقات بیكاری علاوه بر آن كه می‏تواند زمینه‏ساز انحرافات باشد، از نظر روحی و روانی هم تأثیر بسیار منفی روی زنان دارد و یكی از علل عمده وجود ناراحتی‏های اعصاب و افسردگی كه به صورت فزاینده در خانم‏های خانه‏دار رو به افزایش است، همین مسأله می‏باشد. البته توجه به این نكته در این بخش اهمیت دارد كه ضرورت ایجاد اشتغال نسبی، مفید و مؤثر برای زنان، نباید ما را دچار افراط و تفریط نماید و با ایجاد اشتغالات زیاد، موجب خستگی جسمی و روحی زنان گردیم و نشاط و سلامت آنان را برای سرپرستی معنوی خانواده كاهش دهیم و زمینه ایجاد مشكلات و مسائل عدیده دیگری را فراهم نماییم. به هر حال، باید توجه داشت كه اشتغال زنان با گستره و رویه‏ای خلاف عرف و فرهنگ ملی و بی‏انطباق با مبانی دینی و سیره پیشوایان دینی(ع)، معضلاتی را گریبانگیر خانواده و جامعه می‏كند. باید به این مهم توجه داشت كه اسلام، بار تأمین هزینه‏های زندگی را از دوش خانم‏ها برداشته و مردان عهده‏دار این مسئولیت مهم می‏باشند. لذا ضرورت ندارد كه خانم‏ها به صورت اجباری به دنبال كار بگردند و آن چه كه به عنوان یك ضرورت مطرح می‏شود ایجاد برنامه‏ها و اشتغالاتی مفید جهت استفاده بهینه از اوقات فراغت خانمها است كه باید به جد به آن پرداخت و برای آن برنامه‏ریزی نمود.

جمع بندی و راهكارهای پیشنهادی

در جمع بندی مجموعه مباحثی كه به آن پرداخته شد می‏توان به چند نكته اساسی اشاره كرد:
دشمن با استفاده از نقطه ضعف‏هایی چون عدم شناخت زنان نسبت به حقوق و تكالیف و مسئولیت‏های خویش، نادیده انگاشتن نهاد خانواده و سست كردن پایه و بنیان آن، پست انگاشتن نقش‏های زنانه، و ایجاد روحیه بی‏اعتنایی به ارزش‏های اخلاقی از یك سو، و با ارائه وعده‏های فریبنده از سوی دیگر، بهترین بهره را برای همسان‏سازی فرهنگی زنان ما با فرهنگ غرب برداشت؛ همان طور كه حضرت علی(ع) در نهج البلاغه به زیبایی به آن اشاره می‏فرماید: فاسدان، تخم گناه افشاندند و با آب غرور و فریب آبیاری كردند و محصول آن را كه جز عذاب و بدبختی نبود برداشتند!
همان طور كه ملاحظه می‏شود در جامعه ما، افراد فاسد و مهاجم، تخم گناه را در جامعه افشاندند و با وعده و وعیدهای دروغین و دهان پركن به ایجاد زمینه برای رشد گناه و شیوع آن پرداختند و نهایتا هم، ماحصلی جز تزلزل خانواده، افزایش آمار طلاق، بالا رفتن آمار جرم و جنایت و زیاد شدن افراد لاابالی و هرزه و معتاد ... ارمغان دیگری برای جامعه ما نداشت.
برای تضعیف نقش مهاجمان در فرهنگ‏سازی، ضرورت دارد كه به مسائل ذیل توجه داشته باشیم:
ـ توجه به رهنمودهای امام خمینی و مقام معظم رهبری در مورد زنان به عنوان بهترین مفسران و تبیین‏كنندگان جایگاه زن در اسلام.
ـ اهتمام جدی مسئولان و متولیان امر به برنامه‏ریزی اصولی برای جلب مشاركت زنان در عرصه‏های سیاسی ـ فرهنگی و دینی به گونه‏ای كه موجبات تزلزل خانواده و فرهنگ را سبب نشود.
ـ زمینه ‏سازی برای اصلاح نگرش فرهنگ عمومی نسبت به زنان و فضاسازی جهت پذیرش تحلیل صحیح مباحث زنان.
ـ به طراحی برنامه‏ای كه منجر به رشد و تعمیق همه جانبه بینش زنان گردد، توجه شود بالاخص آشنایی زنان با حقوق و جایگاه زن در اسلام از ضروریات است.
ـ فراهم كردن زمینه برای خداباوری و ارتقاء روحیه آخرت گرایی هر چه بیشتر در زنان و دختران جهت حل معضلاتی چون افزایش سطح طلاق، تزلزل خانواده، زنان و فرزندان بدون سرپرست، اعتیاد و فحشاء و ... كه تأثیرپذیری در فرهنگ و همسانی با فرهنگ غرب برای جامعه دینی ما به ارمغان آورده است و در نهایت دوری از هرگونه اعمال سلیقه شخصی و دوری از افراط و تفریط در حوزه مسائل زنان، می‏تواند در پیش‏گیری از تأثیر پذیری زنان از فرهنگ غرب، مؤثر باشد.

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 آسیب شناسی اجتماعی زنان

عدم ثبات در زندگی زناشویی
به نظر كانگر (Conger) دوران هاي سخت اقتصادي در جامعه نتايج زيانباري بر خانواده ها دارد، از جمله آنها، احتمال وقوع گسيختگي خانواده و بي ساماني آن است. محروميت اقتصادي تعاملات مثبت زوجين را كاهش مي دهد و آنها را به سوي طلاق سوق مي دهد. مشكلات اقتصادي در بين زوجيني كه منافع خانوادگي آنها براي بقاي زندگي در سطح استاندارد مناسب نمي باشد، زندگي زناشويي آنها را بي ثبات مي كند و مردان در اين خانواده ها بيشتر تعامل منفي دارند.
كاهش درآمدها و تورم در ايران، موجب افزايش تنشها و ستيز در داخل خانواده شده است و عليرغم آنكه هنوز نگرش منفي نسبت به طلاق در جامعه وجود دارد، اما ميزان آن رو به افزايش است. طلاق، نتيجه جامعه اي است كه هيچ رابطه نرمالي بين درآمد و هزينه برقرار نكرده است. از سوئي مانور تجمل در جامعه سرداده مي شود و از سوي ديگر برنامه تعديل اقتصادي ارائه مي شود كه موجب شكاف بين مطالبات و امكانات گرديده و معضلات اقتصادي منجر به افزايش طلاق شده است. به نظر مي رسد برنامه تعديل ساختاري از طريق تورم فزاينده و گسترش و تعميق فقر، علاوه بر اينكه در كوتاه مدت، اثر از هم گسيختگي و طلاق را بر جاي مي گذارد، در بلند مدت آثاري بر نهاد خانواده مي گذارد كه بسيار عميق تر است و بيشتر مترتب بر فرزندان مي باشد.
تئوريهاي خرد
تئوري توزيع قدرت

گاه بين زن و شوهر تضادي ايجاد مي شود و هر يك براي احراز منزلت خود و رسيدن به اهداف خويش، از طريق توسل به امكانات مالي، فرهنگي و …. قصد تسلط بر ديگري را دارد. تداوم اين وضعيت، تنش و كشمكش بين زوجين را افزايش داده و در نهايت منجر به جدايي و طلاق آنها مي شود. در چند دهه اخير با تغييرات اجتماعي و تقابل سنت و مدرنيته، درخواست نفوذ و كنترل هر يك از زوجين بر سرنوشت خود و خانواده افزايش يافته و اين وضعيت، يكي از عوامل مؤثر در ايجاد اختلاف و جدل در خانواده بوده است. از يكسو آشنايي بانوان با جايگاه حقوقي خويش، كسب استقلال اقتصادي، درخواست دخالت در امور خانواده و توزيع مساوي قدرت (البته در برخي موارد جهت تغيير قدرت به سمت قدرت زنانه بوده است) و از سوي ديگر عدم پذيرش و درك مردان از شرايط جديد و ناآگاهي آنها از حقوق و تكاليف متقابل زوجين، موجب اختلافات و تعارضات شديد در خانواده شده است. همچنين با پيشرفت اقتصادي ـ اجتماعي،گسترش رسانه ها و آموزش بيشتر، زنان از فرهنگ سنتي فاصله گرفته اند و اين امر باعث شده است تا آنها كمتر نقشهاي سنتي را بپذيرند و يا در صورت پذيرش آنها ارزيابي منفي نسبت به نقش خود داشته باشند و اين باعث نارضايتي از زندگي مي شود.
تئوري نياز ـ انتظار
هر موقعيتي هنجارهايي دارد كه صاحب آن موقعيت، بايد بر اساس آن عمل كند و افرادي كه با وي در كنش متقابل هستند، از او انتظار دارند بر اساس هنجارهاي آن موقعيت عمل كند.«انتظار» معياري براي ارزيابي فردي است كه داراي موقعيت معيني مي باشد. در واقع فرد بايد در آن موقعيت وظايفي را انجام دهد تا مناسب موقعيت مورد نظر باشد.عدم تحقق انتظارات، عدم تعادل بين خواسته ها مي باشد. هر كدام از زن و شوهر با تصورات خاصي در باره زندگي زناشويي اقدام به ازدواج مي كنند و زندگي را با انتظارات مشخصي در مورد اينكه همسرشان چگونه با او رفتار خواهد كرد، آغاز مي نمايند. اگر اين انتظارات برآورده نشود، ناراضي و پشيمان خواهند شد. ازكمپ معتقد است كه احساس رضايت با نحوه انطباق كامل اميدها و انتظارات با پيشرفتهاي فرد تعيين مي شود، در حالي كه نارضايتي معلول ناكامي در رسيدن به انتظارات است.
در برخي جوامع، جوان درك رمانتيك از ازدواج دارد و بعد از پيوند زناشويي در بهترين صورت آن را خسته كننده و يكنواخت و در بدترين شرايط آن را رنجي روانيPerceptual ache) )مي يابد. در اكثر جوامع جوانان مي آموزند كه از همسر خود فقط انتظار احترام و انجام وظايف همسري داشته باشند نه الزاماً خوشبختي.
تئوري تسري(Spill – over theory)
گرونبرگ بيان مي كند كه رضايت و عدم رضايت از يك بخش از زندگي بر روي رضايت و عدم رضايت از بخشهاي ديگر زندگي تأثير دارد. بطور مثال نارضايتي فرد از زندگي اجتماعي مي تواند موجب نارضايتي او از زندگي خانوادگي شود.
تئوري خود ميان بيني(Anthropomor phism theory)
هر گاه انسان يا انسانهايي، ديگري يا ديگران را با خود و ارزشهاي خود ارزيابي نمايند، دچار خود ميان بيني گرديده اند، اين وضعيت جلوه ايي از خود گرايي ( Egocentrism) است. اين حالت بر روابط انسان با ديگران تأثير منفي مي گذارد و به سستي ارتباط، عدم امنيت، انزواي اجتماعي در سطح زندگي خانوادگي و اجتماعي منجر مي شود. از همين روست كه امروزه سخن از بسط انسان گرايي نوين و ديگردوستي و تقويت همدلي مي شود.گسترش اخلاق خودگرايي و عدم توجه به خواسته ها و نيازهاي فرد مقابل در زندگي زناشويي مي تواند موجب اختلاف و ستيزه در كانون خانواده گردد. امروزه با اصالت قرار گرفتن «خود»، ارقام طلاق روبه فزوني است.
تبيين پيامدهاي منفي طلاق
در دين مبين اسلام، ازدواج پيوند مقدسي مي باشد كه اثرات فردي و اجتماعي قابل توجهي بر آن مترتب است و بدين سبب از فروپاشي و برهم زدن چنين ميثاق غليظي اظهار نگراني شده و طلاق به عنوان نهايي ترين راهكار در اختلافات خانوادگي محسوب مي شود. در اسلام مكانيزمهاي متفاوتي اعم از مقررات، احكام و ممانعت از تصميم گيريهاي آني و احساسي و . . . . جهت كاهش نرخ طلاق وجود دارد تا از اثرات زيانبار طلاق جلوگيري شود. بخشي از آثار طلاق در سطح فردي، خانوادگي و اجتماعي به اختصار عبارتند از:
بعد فردي
ترس از آينده

تصميم به پايان دادن به يك رابطه نزديك، كار ساده و بي اهميتي نيست، اين تصميم با احساس تأسف و سرزنش خود همراه است. ترس از تنهايي پس از طلاق، احساسي است كه زنان بيش از مردان ابراز مي كنند. اين ترس بيشتر ناشي از اين نگراني است كه آيا شريك زندگي ديگري خواهند داشت؟ ترس و يأس از اينكه نتوانند بدون يك مرد زندگي كنند و فرزندان خويش را به تنهايي اداره كنند و شغلي بيابند و از نظر مالي خود و فرزندانشان را اداره كنند، . . . . اين ترسهاي واقعي ناشي از ترديدهاي واقع بينانه درباره مسائل مالي، بازار كار، مشكلات بزرگ كردن فرزندان به تنهايي و تغيير در زندگي فردي و اجتماعي است.
جدايي از همسر به طور ناگهاني يا پيش بيني شده براي همه اعضاي خانواده، علي الخصوص فرد، يك شوك محسوب مي شود. در اين هنگام بحران عاطفي رخ مي دهد. احساس انسان با عقل منطبق نيست و واكنش هاي فرد غير ارادي است و در اكثر موارد دچار درماندگي مي شود. در اولين مرحله انسان هنوز نمي داند بايد واقعيت جدايي را بپذيرد يا نه؟ آيا تنها خواهد ماند؟ آيا در آينده همسري مناسب پيدا خواهد كرد؟
احساس گناه
گاهي زنان مطلقه با احساس گناه زيادي در مورد متلاشي شدن خانواده دست به گريبان هستند. به اعتقاد برخي از صاحبنظران مهمترين احساسي كه پس از طلاق در پدر و مادر متاركه كننده پديد مي آيد، احساس گناه و خيانت نسبت به خوشبختي فرزندان است، به علاوه بيم از آينده اي مبهم براي خود و فرزندان، واكنشهاي گوناگوني را در آنان پديد مي آورد و اين وضعيت، احساس گناه را شدت مي بخشد.
احساس تنهايي
بعد از مدتي كه از طلاق مي گذرد، فرد احساس تنهايي مي كند، زيرا از محيط امن خانواده كه ديگران عليرغم تمام مسائلشان در آن زندگي مي كنند، جدا شده و بايد با تمام مسائل تنها زيستن و طلاق رو در رو شود. تحقيقات نشان مي دهد زنان بيش از مردان، پس از طلاق احساس تنهايي مي كنند
مشكلات روحي و جسمي
فقدان همسر و تنهايي پس از طلاق موجب مي شود كه اكثر زنان پس از جدايي به ناراحتي هاي روحي و جسمي دچار شوند و همچنان نيازهاي عاطفي خود را در شوهر قبلي خود جستجو نمايند. كمبود معاشرت و تفريح به علت مسائل شهرنشيني در كلانشهر، مشكلات عاطفي زن را مي افزايد. البته مشكلات روحي پس از طلاق به مراتب بيش از صدمات جسماني آن مي باشد. بعد عاطفي طلاق علي القاعده براي زن و مرد مساوي است، مگر شرايط ديگري آن را تغيير دهد. لذا احساس خسارت بيشتر توسط زن در مسئله طلاق، به دو گانگي موقعيت اجتماعي و اقتصادي زن و مرد در جامعه باز مي گردد. زن مطلقه به علت عدم استقلال اجتماعي فاقد پايگاه اجتماعي معيني بوده و به خانواده پدر يا برادر وابسته است. تفاوت زن و مرد در ازدواج مجدد پس از طلاق نيز به موقعيت اجتماعي ـ اقتصادي متفاوت آنها باز مي گردد. در واقع طلاق يك تهديد اجتماعي ـ اقتصادي براي زن محسوب مي شود. لذا مشكلات زنان در ابعاد مختلف پس از طلاق، بيش از مردان مي باشد.
مشكل دوگانگي نقش
زنان در ارتباط با فرزندان خود علاوه بر مشكل اقتصادي با دوگانگي نقش مواجه مي شوند و نبود نقش پدر، فرزندان را دچار مشكل مي كند. زن مطلقه براي فرزندانش هم بايد پدر باشد هم مادر و مرد نيز متعاقباً چنانچه كودك با او زندگي كند، بايد هم نقش مادر و هم نقش پدر را بر عهده بگيرد.
مشكلات اقتصادي
مهمترين مشكل زن پس از طلاق مسئله اقتصادي است. اين موضوع براي زنان كم سواد و فاقد مهارت به صورت حادتري جلوه مي كند. واكنش اعضاي خانواده نسبت به طلاق و جدايي مختلف است. در برخي موارد آنان نگرانند كه فرد متاركه كننده از نظر اقتصادي و مالي به آنها وابسته شود. طلاق مي تواند موقعيت اقتصادي ـ اجتماعي فرد مانند شغل او را تحت تأثير قرار دهد. بسياري از افراد مطلقه (اعم از زن يا مرد) پس از طلاق شغل خود را از دست مي دهند. از ديگر مسائل و مشكلات زنان مطلقه، تهيه مسكن و مكاني براي زندگي است. كمتر كسي حاضر است به يك زن مطلقه اتاقي اجاره دهد.
انزواي اجتماعي و اختلال در هويت اجتماعي
وضعيت زن و شوهر پس از طلاق روندي از محروميتهاي گوناگون، طرد اجتماعي، اختلال در مناسبات اجتماعي دوران زندگي مشترك در يك دوره كوتاه و يا يك دوره طولاني عدم ارتباط با محيط بيروني، فقدان همدل و همراز و نبودن محل زندگي مستقل براي طرفين است. طلاق شرايطي را ايجاد مي كند كه منجر به از دست دادن حمايت اجتماعي خانواده از فرد مطلقه، كاهش نفوذ اجتماعي وي و حتي گاه تضعيف موقعيت ها و فرصتهاي اجتماعي فرد مي شود. در برخي مواقع رفتار جامعه با زنان مطلقه به گونه اي است كه احساس مي كنند ديگر جايي در جامعه ندارند. فرد مطلقه نه در مقام يك مجرد است و نه در مقام يك متأهل. جامعه تعريف و جايگاه مناسبي را براي وي در نظر نمي گيرد و نگرش منفي نسبت به فرد مطلقه وجود دارد، گوئي آنان افرادي بوده اند كه از تمايلات و خواهشهاي خود پيروي كرده و از برخورد با واقعيات زندگي خودداري كرده اند و منافع خود را بر مصالح خانواده ترجيح داده اند.در واقع ارزيابي بسيار منفي جامعه از طلاق به ارزيابي منفي از شخصيت زن و شوهري كه جدا شده اند، تعميم داده مي شود.
زنان مطلقه از گزند طعنه ها و نگاههاي كنجكاوانه دوستان، اطرافيان و آشنايان در امان نيستند، به طور مثال بعضي معتقدند كه وجود زن مطلقه در اتاق عقد خوش يمن نمي باشد .. . . مذموم بودن طلاق در جامعه و مقصر شمردن زن در طلاق، منجر به تنگي روابط اجتماعي زن مطلقه مي شود و بدين ترتيب ارزشهاي حاكم بر جامعه بيش از مشخصات فردي بر مشكلات زنان مطلقه مي افزايد.
از سوي ديگر روحيه جامعه ايراني به گونه اي است كه شخصيت زن را درچارچوب خانواده مي بيند، لذا با شكستن اين كانون شخصيت و هويت خانوادگي زن دستخوش اختلال مي شود.
كاهش فرصتهاي ازدواجwww.zibaweb.com
زنان مطلقه معمولاً نسبت به مرداني كه متاركه نموده اند، كمتر ازدواج مجدد مي كنند. از جمله علل اجتماعي اين وضعيت، وجود فرزندان، سن زن و عدم پذيرش مردان جهت ازدواج با زن مطلقه مي باشد. البته اين امر به علل عاطفي مانند شكست در ازدواج قبلي و عدم تمايل براي ازدواج و نيز عدم اعتماد مردان به موفقيت زنان مطلقه در زندگي زناشويي و عدم روحيه مناسب جهت آغاز زندگي جديد باز مي گردد.در فرهنگ ايراني زنان مطلقه براي ازدواج، از اعتبار كمتري برخوردارند و مردي كه ازدواج نكرده كمتر به سراغ آنها مي رود و در اغلب موارد مرداني كه زنان خود را از دست داده اند يا همسر خود را طلاق داده اند، به خواستگاري آنها مي آيند، در اين شرايط زن مطلقه ديگر نمي تواند آزادانه حق انتخاب داشته باشد و سطح توقعات او از طرف متقابل، بسيار تنزل مي كند و بسياري از شرايط ناگوار را به اجبار پذيرا مي شود، زيرا در غير اينصورت براي هميشه تنها خواهد ماند.
ارتكاب به جرم و بزهكاري
از آنجا كه يكي از كاركردهاي خانواده، ارضاء تمايلات جنسي بوده است، با فروپاشي خانواده، فرد با فقدان ارضاء جنسي مواجه مي شود.چنانچه فرصت ازدواج و تمتع جنسي از طريق مشروع ميسر نشود و فرد چنين نيازي را به دليل تجربه جنسي قبلي شديدتر از گذشته احساس نمايد، به سوي انحرافات جنسي و فساد اخلاقي (روسپيگري) كشيده مي شود. احتمال وقوع اين شرايط علي الخصوص زماني كه فرد با مشكلات اقتصادي و تأمين معاش دست به گريبان باشد، شدت مي يابد و فرد مطلقه را به سوي مفاسد مالي و اخلاقي سوق مي دهد.
كاهش رضايت از زندگي
كمبل و همكاران وي اثر متغيرهايي چون وضع ازدواج و سن را بر رضايت از زندگي مطالعه كرده اند. يكي از قوي ترين همبستگي هاي آماري، ميان رضايت از زندگي و وضع ازدواج بوده است. افراد مطلقه، كمترين ميزان رضايت را ابراز كرده اند. كمبل اظهار مي كند كه سه نوع رضايت قابل تفكيك است. رضايت ناشي از برخورداري و درآمد مناسب( Having )دوم رضايت ناشي از بودن و اين كه ما چه كسي هستيم(Being ) و سوم رضايت ناشي از ارتباط( Relating ) كه به رابطه اجتماع از حيث شدت و درگيري عاطفي برمي گردد. به اعتقاد وي رضايت ناشي از بودن با احساس كنترل بر زندگي خود در مقابل اين احساس كه زندگي توسط نيروهاي بيرون از ما كنترل مي شود، مرتبط است. رضايت از رابطه نيز از دو جهت بر رضايت از زندگي اثر دارد. از يكسو با تأمين نيازهاي عاطفي ـ شناختي و حتي مالي و از سوي ديگر از طريق مهار تمايلات افراد، از آرزوهاي بي پايان و ارضاء نشدني آنان جلوگيري مي كند. http://www.jame-tabdar.blogfa.com
 

---------------------------------------------------------------------------------------------------------

زنان و آينده خانواده

بررسي بنيادهاي جنبش فمينيستي

 

ورود جهان به هزارة سوم توأم با تغييرات چشمگيري بوده است كه از اين ميان نقش آفريني بازيگران غيردولتي از اهميت و اولويت زيادي برخوردار مي‏باشد. جنبش زنان كه با شعار «تساوي حقوق زنان و مردان» پا به عرصه گذارده و در اواخر قرن بيستم، در گسترة جهاني مورد اقبال زيادي واقع شد؛ از جمله اين جنبش هاست كه مي‏طلبد مورد تأمل و بررسي دقيق قرار گيرد. ضرورت اين امر با توجه به نفوذ ايده هاي اين جنبش به جامعه ايراني، بيش از پيش براي ما روشن مي‏شود. افزون بر اين، امروزه داعيه هاي اين جنبش به مراتب وسيعتر و بيشتر از زمان تكوين آن مي‏باشد؛ به گونه‏اي كه شكل و تعريف تازه اي از خانواده را عنوان مي‏نمايد كه تا بيش از اين براي ما چندان شناخته شده نبود. مجموع ملاحظات بالا، ترجمه كتاب «زنان و آينده خانواده» را كه به بررسي ماهيت و انواع گروههاي فمينيستي در غرب پرداخته است، ضروري مي‏سازد. در ادامه، ترجمه سه فصل نخست از اين كتاب ارائه مي‏شود.
مقدمه
در انجيل متي باب شانزدهم آيات 2 تا 4، حضرت مسيح خطاب به فرسياني[1] كه از باب طعنه از وي تقاضاي آيتي آسماني از وي داشتند، چنين مي‏فرمايد:
«چون شامگاه به آسمان نگريسته و آن را سرخ فام مي‏بينيد، از خوبي هوا خبر مي‏دهيد و چون صبحگاه آن را سرخ و گرفته بيابيد، از بدي هوا در بقيه روز خبر مي‏دهيد. بسيار عجيب است! شما رياكاران مي‏توانيد با نگاه كردن به آسمان، وضعيت هوا را پيش بيني نماييد، اما نمي‏توانيد آيات عصر خود را درك و فهم كنيد، لذا تقاضاي آيتي ديگر مي‏نماييد. اين نسل شرير و خلافكار، آيت آسماني ديگري را مي‏طلبد، اما به جز آن، آيت بزرگ آسماني ـ يعني حضرت يونس نبي – چه آيتي ديگري مي‏توان براي ايشان تدارك ديد؟»
انسان معاصر هم اكنون در وضعيتي مشابه فرسيان دوران حضرت مسيح قرار داد و از درك آيات زمان خويش عاجز گشته است. البته مشكل اصلي ما در تفسير اين آيات نيست و از اين حيث تلاش شايسته اي صورت گرفته است. ما همچون «فرسيان» از ايجاد شك و شبهه در مفروضات عصر ما از رهگذر تفاسير آيات زمان خويش، گريزانيم و ديگر آن كه مايل نيستيم برداشتهاي ما، وضعيت موجود را به چالش بكشد. (به عبارت ديگر مشكل اساسي در «توان تفسير گري» ما نيست، بلكه در «نوع» تفاسير و «التزام» به آنها مي باشد.)
الف)- خشونت نوجوانان
در بهار 1998 حادثه اي شگفت انگيز براي آمريكائيان در شهر «جونس بارو» از ايالت آركانزاس به وقوع پيوست. در اين رخداد، دو پسربچه به سوي چهار دختر همكلاسي خود و معلمانشان تيراندازي نمودند. كشته شدن اين چهار كودك در واقع «نشانه اي» در آن زمان بود كه مي‏توانست براي مردم آمريكا معنادار باشد، اما تعداد اندكي از مردم به تفسير درستي از اين «نشانه» دست يافتند. واقعه «جونس بارو» اولين حادثه تيراندازي در مدارس آمريكا در آستانه هزاره سوم نبود و گمان مي‏رود كه آخرين هم نباشد. به تعبير «ناديا لبي»گزارشگر ويژه اين حادثه براي مجله تايم، اين حادثه از وجود نابهنجاري خطرناكي در جامعه آمريكا حكايت داشت. نابهنجاريي كه شكستن حريمي (ديگر) را در جامعه خبر مي‏داد. به گفته وي، از اين منظر اين حادثه آنقدر هولناك ارزيابي مي‏گردد كه حتي خواب را از چشمان رئيس جمهور ربوده و پدران و مادران امريكايي را به اين فكر اندازد كه آيا به اندازه كافي كودكان خود را از شياطيني كه مي‏توانند با تسخير روح آنها (مانع) تشخيص خوب از بد نزد ايشان شوند، مراقبت كرده اند يا خير؟
اگر چه تعبيرات «لبي» اغراق آميز مي‏باشد، اما وي ميزان وحشتي را كه امريكايي ها (به دنبال اين حادثه) دچار آن شده اند، به خوبي توصيف كرده است. (وحشتي كه باعث شد) امريكايي ها به فكر پيدا كردن عوامل (اين حادثه) و پيشگيري (از وقوع چنين حوادثي) در آينده بيافتند. يك تفسير كلاسيك براي فهم چنين وقايعي استناد به نقش بارز فقر بود كه در رخداد «جونس بارو» باطل گرديد. چرا كه مدرسه در بخش فقير نشين قرار نداشت و دو دانش‏آموز دوازده و سيزده ساله تيرانداز نيز فقير نبودند. اگر چنين حادثه خشونت آميزي مي‏تواند در «جونس بارو» اتفاق افتد چرا در جاي ديگر اتفاق نيفتد؟ ناگهان انزوا، خشونت و هيچ انگاري نوجوانان نه به عنوان يك استثناء بلكه به عنوان يك اصل و قانون مورد توجه قرار گرفت و بزرگسالان براي پيدا كردن مقصر به تكاپو افتادند. دسترسي آسان به سلاحهاي گرم از جمله اسلحه هاي نيمه اتوماتيك زمينه را براي نشانه گيري آسان فراهم مي‏نمايد. همچناني كه نمايش خشونت و بي‏بندوباري در رسانه ها به ويژه در تلويزيون و فيلمهاي سينمايي و بازي هاي ويدئويي نيز اينكار را انجام مي‏دهند. متأسفانه هيچگونه تلاشي براي شناسايي و مهار مقصر اصلي اينگونه تراژدي ها كه تعدادشان هم رو به فزوني دارد، انجام نشده است. طبق تفسيرهاي فعلي ديوان عالي (امريكا)، هنوز هم آزادي حمل سلاح گرم و آزادي توليد و عرضه كالاهاي جنسي و خشونت‏آميز به ترتيب مورد حمايت دومين و اولين اصلاحية (قانون اساسي امريكا) قرار دارند. نكته مهم تر آنكه اين آزادي ها از منافع لابي هاي قدرتمند سياسي حمايت مي‏كند و سود اقتصادي بسياري را براي آنها به ارمغان مي‏آورد. عليرغم انتقادات گسترده مردم و مجامع عمومي، تاكنون رهبران امريكا از هرگونه اقدامي كه آزادي اقتصادي باندهاي اصلي سياسي را محدود نمايد، خودداري كرده اند.
1. چه كسي يا چه چيزي مقصر است؟
چنانكه بيان شد دسترسي آسان به سلاحهاي گرم و تكثير و توزيع محصولات جنسي و خشونت‏آميز را مي‏توان به عنوان عوامل اصلي كه پيوسته در پيدايش اين نابهنجاري ها نقش آفرينند، مورد نقد قرار داد. اهميت ويژه اين عوامل در «داخلي بودن» آنهاست. در بعد خارجي مي‏توان به مواردي چون صدور (و قاچاق) اسلحه و پورنوگرافي به مثابه ارواح خبيثه عصر حاضر اشاره داشت كه از قدرت نفوذ به حوزه خصوصي خانواده ها و تخريب آنها برخوردارند.
زنگ خطر اين نفوذ بيشتر از همه در مورد اينترنت به صدا در آمده است. اينترنت با اين ادعا كه تأمين كنندة خواسته هاي كودكان مي‏باشد، به درون خانواده رخنه كرده و والدين هنگامي به اين موضوع (نفوذ اينترنت) پي‏مي‏برند كه خيلي دير شده است. جاي شگفتي نيست اگر مخالفان از نفوذ و تأثيرگذاري اينترنت در عصر حاضر به سان تسلط جادوگران يا ديوهايي ياد مي نمايند كه والدين در زمانهاي گذشته از جانب آن نگران بوده اند. به عبارت ديگر اينترنت، از اين منظر شيطان عصر حاضر ]براي سلامت خانواده ها[ به حساب مي‏آيد. اگر چه عوامل «داخلي» بيش از آنكه آسيب برسانند، تخريب مي‏كنند، اما در نهايت همين عوامل نيز به خوبي بررسي نمي‏شوند. توزيع گسترده اسلحه در ميان نوجوانان بدون شك احتمال (وقوع) درگيري ميان آنان را كه نتايج مرگباري به دنبال دارد،‌ افزايش مي‏دهد. اما نمي‏دانيم كه آيا اين نوجوانان بيش از نسلهاي گذشته درگير منازعات خشونت آميز خواهند شد يا خير؟ به عبارت ديگر آيا در جهاني كه پيش رو داريم نوجوانان بر سياق رفتارهاي متعارف در فيلمهاي سينمايي گذشته عمل نموده و خشونت را دامن مي‏زنند و يا اينكه، فيلم نامة تازه اي را تجربه مي‏كنند؟ اگر دومي است چه ميزان از اين جهان را سكس و خشونتي كه بيشتر آن را رسانه ها و اينترنت به نمايش مي‏گذارند، شكل مي‏دهد؟ متأسفانه پاسخ به اين پرسش چندان اميدوار كننده نيست. در سالهاي اخير اقبال به توليد محصولات جنسي به ميزان بسيار زيادي افزايش يافته است، به گونه اي كه حجم توليدات در اين حوزه ـ اعم از اطلاعات و يا تصاوير به اشكال فيلم، عكس، تصاوير رايانه اي و … ـ با گذشته اصلاً قابل مقايسه نيست؛ به همين خاطر است كه كارشناسان علوم اجتماعي معتقدند كودكان امروزي در معرض انبوهي از تجارب جنسي مخرب زود هنگام قرار دارند و يا اينكه نوجوانان به واسطه ارتباط با اينترنت در دريايي از تصاوير (واقعي يا تخيلي) جنسي غوطه ورند كه تماماً دلالت بر آن دارند كه: كودكان امريكايي در حال بزرگ شدن در منجلابي هستند كه به طور قطع به احساساتشان و بروز حوادثي چون «جونس بارو» تأثير گذارند.
اگر چه از توضيحات بالا چنين برمي‏آيد كه پرداختن بيش از حد به مسائل جنسي و خشونت‏ورزي مسئوليت اصلي در بروز نابهنجاري هاي اجتماعي را بر عهده دارند، اما توجه بيش از حد به عوامل خارجي عملاً مانع از توجه دقيق به نقش خانواده ها شده است. با كمال تعجب مشاهده مي‏شود كه افراد بسياري رفتار جسورانه و بيمارگونة نوجوانان را (عاملي براي) فروپاشي زندگي خانوادگي نمي‏دانند، چه رسد به اينكه گرايش مادران را ـ خصوصاً براي كار در خارج از خانه، آنهم به دليل قانع كننده‏اي ـ عاملي براي اين فروپاشي بدانند. برخي نيز غيرمنصفانه، والدين ـ به ويژه مادر ـ را به خاطر (رفتار) خشونت آميز يا پوچ انگار و يا (روحية) يأس آلود كودكانشان محكوم مي‏نمايند. اگر چه عده اي نيز تمايل دارند والدين را به لحاظ حقوقي مسئول اقدامات جنايتكارانة كودكانشان بدانند. خلاصه كلام آنكه: تيراندازي در مدرسه ممكن است هراس انگيز باشد اما به آن اندازه نبوده كه بتوان آنها را به لحاظ آماري يك جريان مهم قلمداد نمود. از اين منظر ايشان بر واكنش عمومي جامعه چشم دوخته و بر اين باورند كه به جاي اصلاح فرهنگ و يا ساختار اجتماعي بهتر است نابهنجاري ها را از طريق وجدان عمومي جامعه و واكنش دسته جمعي (اكثريت) رفع و دفع نمائيم. اكثر كارشناسان همچنان از برقراري رابطه مستقيم ميان رفتار نابهنجار كودكان و ماهيت زندگي خانوادگي اجتناب مي‏كنند، به ويژه آنكه پيدا كردن يك رابطه مسئوليت دار بسيار مشكل است. هرگونه تلاشي براي ارتباط دادن تيراندازي در مدرسه به ماهيت خانواده، حاكي از ناديده گرفتن خصوصيات رفتار والدين و شيوه هاي (رفتاري) است كه كودكان متفاوت تحت تأثير آن بوده اند. حتي زماني كه ما درك روانشناختي خوبي از پويايي خانواده داريم، ارزيابي ميزان تأثير گذاري آنها بر رفتار كودكان همچنان دشوار به نظر مي‏رسد. آيا والدين «موجب» رفتار كودكان مي‏شوند و اگر چنين است آيا والدين مسئول رفتار آنها هستند؟ (پاسخ به چنين پرسشهايي) نيازمند توجه به دنياي فردي خاص هر خانواده است. اگر چه اين كار نيز براي درك جهت گيري اجتماعي ما كمكي نخواهد كرد. به عبارت ديگر اگر چه ساختار پويايي خانواده ها بر ابعاد مادي و معنوي رفتار اعضاي خانواده تأثير گذار است، اما اين رابطه يكسويه نبوده و متقابلاً ماهيت خانواده از رفتار اعضاء تأثير مي‏پذيرد؛ از اين رو زماني كه سرزنش كردن خانوادة كودك به خاطر رفتار فرزندشان غير ممكن مي باشد، شايسته است كه ميان تيپهاي متداول خانواده ها و الگوهاي رايج رفتاري ميان كودكان و نوجوانان ارتباط برقرار نماييم.
2. پيدايش فردگرايي
بحث و گفتگو در مورد خانواده در عصر كنوني افزايش يافته و در اين مباحث محافظه كاران كه مدافع خانواده سنتي هستند با ليبرالها كه چندگانگي اشكال و روابط در خانواده را پذيرفته‏اند، به رقابت مي‏پردازند. در برخي از اين مباحث شيوه هايي كه از طريق آنها الگوي رفتاري در خانواده‏ها به تشويق يا تنبيه كودكان (منجر شده)، مورد توجه قرار گرفته است اما تنها عده اي از طرفداران اين دو گروه كه تعداد آنها رو به كاهش است، معتقدند كه ـ مثلاً ـ اگر مادر كودكي در خارج از منزل مشغول به كار نباشد، زندگي بهتر و مناسبتري را تجربه مي‏كند؛ يا اينكه اگر مثلاً دست كم يكي از والدين به هنگام بازگشت كودك از مدرسه در منزل حضور داشته باشد، اين كودك از رضايت بيشتري برخوردار است. اين روزها تنها اكثر سنت گرايان واپس گرا ـ‌ البته با كمي تأمل ـ‌ جرأت بيان اين پيشنهاد را دارند كه پدران و مادران نقش متفاوتي در زندگي كودك داشته و از اين رو مسئوليتهاي متفاوتي دارند. در واقع عليرغم انتقادات گسترده اي كه از (هر دو طيف) چپ و راست به عمل آمده است، شاهد بي تفاوتي بهت آوري نسبت به حركتها و جهت گيري هايي هستيم كه زندگي سياسي، اجتماعي و فرهنگي ما را تهديد كرده، و در يك دوره بسيار كوتاه و اغلب بدون آنكه متوجه باشيم، تغييرات فاجعه آميز در ماهيت جامعه خود را پذيرفته ايم.
امروزه آمريكائيان آزادي و حقوق فردي را وقف برتري و قداستي كرده اند كه آنها را عملاً از ساير جوامع جدا مي كند. مزيت بي سابقه فردگرايي رشته هاي پيوند ما با جامعه را به ميزان زيادي تضعيف كرده است. از منظر ساختاري و مردم شناسي، جوامع انساني به گونه‏اي توسعه يافته اند كه مشاركت و وابستگي متقابل امري ضروري تلقي مي‏شود و با روند رو به رشد فرد گرايي افراطي در اين جوامع سازگاري ندارد. از اين منظر پديدارهاي شگفت انگيزي رخ داده كه توجه به آنها جهت درك آينده خانواده ضرورت دارد. افزايش پيچيدگي‏هاي اقتصادي و اجتماعي به ويژه به شكل متداول و شناخته شدة آن، (يعني مدرنيزاسيون) باعث شده تا جوامع استقلال بيشتري به افراد عضو خود يا ـ به شكل عمومي‏ترـ به واحدهاي منفرد (خانواده ها) اعطا نمايند. در سراسر جهان گسترش سرمايه داري، سرعت فرآيند فردگرايي را افزايش داده است كه نتيجـه آن رواج گستـردة ايدة‌ حقـوق بشر فردي در بسياري از كشورها بوده است.
پيشرفت سرمايه داري و ايدئولوژي فردگرايي نبايد ما را فريب داده و به اين نتيجه برساند كه قداست فردگرايي يك هنجار جهاني است (در حالي كه) هنجار نبودن آن كاملاً روشن است. هنوز در اكثر نقاط جهان، افراد براي ادامه حيات و بقا تا حد زيادي به خويشاوندان و فاميل خويش وابسته اند و خانواده ها نفوذ زيادي بر اعضاي خود دارند. همچنين برخي از اديان (چشمگيرتر از همه اسلام) … به عضويت گروهي اولويت مي‏دهند، حتي زماني كه به طور معمول از قدرت خانواده حمايت نمي‏نمايند. تأملي كوتاه و اجمالي در آنچه گذشت، جاي ترديد باقي نمي‏گذارد كه تأكيد ما بر حقوق فردي از چشم انداز تاريخي و جهاني غير متعارف است و ديگر آنكه اطمينان ما به اينكه اين حقوق فردي يك هنجار تخطي ناپذير تلقي مي شوند، مغرورانه و نادرست است. غرور ما (باعث شده) تا به نحو خطرناكي چشمان خود را بر روي واقعيت و شرايطي ببنديم كه در آن بسر مي‏بريم. بدين خاطر مصرانه بر هنجاري كه وجود آن قطعي هم نيست (يعني اصالت تمام عيار فرد) تأكيد مي‏ورزيم؛ حال آنكه در اين حوزه، انقلابي بزرگ رخ داده كه ما در فهم معناي آن چندان پيشرفت نكرده ايم، انقلابي كه به هويت هاي جمعي تا فردي انگشت مي‏گذارد.
3. فردگرايي و مذهب
در تأييد آنچه بيان شد لازم مي‏آيد، حتي به صورت اجمالي و مختصر به بررسي و بيان رويكرد اجتماعي و فرهنگي نسبت به مقوله مذهب بپردازيم. ما متأسفانه به خاطر برداشت نادرستي كه از اولين اصلاحيه قانون اساسي امريكا داريم، عبادت عمومي و دين ورزي همگاني را به اين دليل كه (اين نوع از رفتارها) ناقض آزادي فردي و اصل جدايي دين از سياست مي‏باشد، طرد مي‏نماييم. در نتيجه تلقي درستي نيز از مذهب عمومي كه بنياد سنن ديني يهودي ـ مسيحي را شكل مي‏دهد، نداريم و آن را رها كرده ايم. فراموش نكنيم كه لازمه پذيرش اصل تكثير عقايد مذهبي، قبول اصل ايدة «هويت ديني» است كه در بالا به آن اشاره شد. با توجه به رويش «درست» و «نادرست» از درون هويت ديني، توجه به اين بعد و تلاش در راستاي تحكيم آن كاملاً ضرورت دارد. اكثر كارشناسان به اين دليل آسوده خاطر هستند كه گرايش آمريكايي ها به لحاظ مذهبي در بسياري از حوزه ها از مسيحي ارتدوكس شرقي گرفته تا برداشتهاي روانشناختي و آيين هاي عصر جديد مبتني بر خودشناسي، در حال افزايش يافتن است. نظرسنجي كه اخيراً انجام گرفته حاكي از آن است كه گرايش زنان امريكايي به مذهب در حال افزايش است. بر اين اساس در دو سال گذشته تعداد زنان امريكايي كه معتقدند مذهب نقش مهمي در زندگي آنها دارد به شدت افزايش يافته است. امروزه 4/3 زنان امريكايي، مذهب را مهم مي‏دانند و نيمي از آنان تمايل دارند سازمانهاي مذهبي در مباحث عمومي (مربوط به) نقشهاي مردان و زنان در جامعه حضور داشته باشند. حدود پنجاه درصد آنان نيز علاقمند مشاركت سازمانهاي مذهبي در مباحث عمومي (مربوط به)سقط جنين و بيش از 3/2 موافق محدود كردن سقط جنين مي‏باشند. اين آمارها (باعث مي‏شوند تا) در مورد تغييرات در فضاي فرهنگي خود خوشبين باشيم اما برداشت و استنباطي كه از اين آمارها مي‏شود، مشكلات دشواري در پي خواهد داشت. بسياري از زناني كه اذعان دارند مذهب (نقش) مهمي در زندگي آنها دارد، حتي زناني كه در مورد حكمت سقط جنين دچار ترديد هستند، اعتقاد ندارند كه آموزه‏هاي كليساي آنها در مورد مسائل جنسي و وظايف مردان و زنان، آمرانه و تحكم آميز باشد. مشكل تنها اين نيست كه زنان تصور مي‏كنند ديدگاه كشيشان در مورد نقش زنان مرتجعانه يا تنبيهي است چرا كه بيش از 50% زناني كه در كليسا حضور مي‏يابند معتقدند كه كشيشان موافق تساوي ميان زنان و مردان هستند و بيش از4/3 آنان مدعي اند دستوري كه كشيش به آنها مي‏دهد شيوه اي براي مادر و يا همسر خوب بودن است. مشكل اصلي بسياري از زنان كليسا رو آن است كه به اثر گذاري آموزه هاي كليسايي بر زندگيشان باور ندارند؛ چه رسد به آنكه اين آموزه ها را الزام آور بدانند. فقط3/1 زناني كه به مذهب بها مي‏دهند و در كليسا حضور مي‏يابند معتقدند كه كليسا بدون ترديد بر ديدگاه آنها در مورد سقط جنين اثرگذار است. كمتر از 3/1 (زنان نيز) باور دارند كه دين نقش مهمي در درك آنها از ازدواج دارد و تنها 13درصد معتقدند كه مذهب بر برداشت آنها از تساوي ميان زن و مرد تأثير گذار مي‏باشد. در اين ميان اكثريت زنان مدعي اند كه مذهب به آنان معيارهاي اخلاقي و معنوي ارائه مي‏كند (88درصد)، (در حلّ) مشكلات شخصي به آنها كمك مي‏كند (85درصد)، باعث مي‏شود نسبت به جامعه احساس تعلق نمايند (84 درصد) و فرصتهاي رهبري براي آنها فراهم مي‏نمايد(75درصد). در نگاه اول اين آمارها گيج كننده به نظر مي‏رسند. در مورد زناني كه معتقدند كليسا به آنها اصول اخلاقي و معنوي مي‏آموزد، اما آموزه هاي آن در مورد سقط جنين، ازدواج و يا تساوي ميان زن و مرد بر آنها تأثير گذار نيست، چگونه بينديشيم؟ اين امكان وجود دارد كه اساساً زنان براي كمك به حل مشكلات شخصي خود، احساس تعلق كردن و (كسب) فرصت براي رهبري، به مذهب بها مي‏دهند؛ اگر چنين است مي‏توانيم نتيجه بگيريم كه زنان به خاطر آنچه كه مذهب به آنان ارائه مي‏كند ـ و نه آنچه كه از آنان مي‏خواهد ـ براي آن ارزش قائل مي‏شوند. اين آمارها شباهت بسياري با يافته هاي جيمز داويسون هانتر[2]و دستياران وي دارد. در تحقيق هانتر و دستيارانش پاسخ دهندگان پيوسته با اين نظر مخالفت مي‏ورزيدند كه اصول (الزام آور) اخلاقي بايد بر وضعيتهاي متفاوت حاكم شود. پاسخ دهندگان بارها مخالفت خود را با متعهد كردن فرد به اصول اخلاقي ـ در زماني كه از احساسات اين فرد در مـورد وضعيت خويش اطلاعي ندارند ـ اعلام كردند. هر دو تحقيق نشان مي‏دهد كه حتي امريكايي‏هايي كه خود را فردي مذهبي و يا ديني مي‏دانند، (تحت تأثير آموزه هاي سكولاريستي) مخالف حاكميت دين بر زندگي خويش هستند… از منظر ايشان تأكيد بر شخص و جايگاه فرد به قيمت هزينه كردن اصول اخلاقي در جامعه تمام مي‏شود؛ چرا كه اين ادعاها فرمان خداوند را به خواست و يا انتخاب فردي تنزل مي‏دهد.[3] با اين حال بايد پذيرفت كه هنوز فردگرايي نتوانسته است جاي اصل مهم «عبادت جمعي» را بگيرد و دين اجتماعي را به صورت كامل از صحنه بيرون كند
4. فردگرايي و خانواده
همانطور كه فردگرايي در راستاي تغيير مفهوم مذهب بر ديدگاه هاي مذهبي امريكائيان تأثير گذارده، بر استنباط و برداشت آنها از خانواده به عنوان يك واحد (يكپارچه) و روابط ميان اعضاي آن نيز سايه افكنده است. در اكثر (مقاطع) تاريخي امريكا، خانواده بخش بنيادي جامعه محسوب مي‏گرديد و همچنان كه الكسي دوتوكويل در كتاب «دموكراسي در امريكا» خاطر نشان مي‏كند، براي سعادت و بهروزي كشور (وجود آن) ضروري بوده است. در سرتاسر قرن نوزدهم و بيشتر قرن بيستم، خانواده يك نهاد مهم اجتماعي محسوب مي‏گرديد و از معيار مهم خودمختاري و استقلال برخوردار بود نه تنها در جنوب كه برده داري رواج داشت و در غرب پيشرو، بلكه در سراسر كشورهاي كهن شمالي، خانواده يك قلمرو يكپارچه تلقي مي‏گرديد. حتي در هياهوي رقابت سنگين فردگرايي، سرمايه داري و دموكراسي كه در حال استيلا يافتن بر كشورهاي شمال غربي است، مشاهده مي‏شود كه خانواده همچنان اصول سلسله مراتبي خود را كه در آن مرد به عنوان شوهر و پدر بر همة اعضا از جمله همسر خود سلطه دارد و والدين نيز بر فرزندان خود احاطه دارند، حفظ كرده است. خلاصه كلام آنكه، جايگاه ويژة خانواده از پيشينه عقلاني و سياسي طولاني برخوردار است كه آن را در نوع خود «متفاوت» يا «متمايز» از ساير نهادها و يا كانونها قرار داده است. دقيقاً به همين خاطر است كه مشاهده مي‏شود قانون، روابط ميان اعضاي خانواده و روابط ميان اين اعضا با افراد خارج از خانواده را مجزا و منحصر بفرد قرار داده و احكام ويژه اي صادر كرده است. به عبارت ديگر اعضاي خانواده جايگاههاي خاصي را به خاطر موقعيت خود در خانواده به خود اختصاص مي‏دهند. آنان به جاي اينكه افرادي انتزاعي باشند، شوهر، همسر، پدر، مادر و فرزند هستند. وجود چنين نگرشي باعث مي‏شود كه اعضاي خانواده از عالم مثالي و دور از واقعيت يا «انتزاع» خارج شده و پا در درون جامعه گذارده، قابليت ارزيابي اجتماعي به عنوان افراد خوب يا بد را بيابند. بنابراين خاص نگري فوق، ادعاي كساني را كه روابط ميان اعضاي خانواده را بر اساس استانداردهاي حقوق فردي و صرفاً انتزاعي ارزيابي مي‏كنند، تضعيف مي‏نمايد.
ب) – فردگرايي زنان
اولين بارقه هاي جنبش زنان در اواسط قرن نوزدهم زده شد. اين جنبش آغازگر يك مبارزة طولاني و ثمربخش عليه ظلم ناشي از فرمانبرداري زنان از مردان در خانواده بود. اين فعالان اوليه حقوق زنان كه مرتباً به دنبال شبيه سازي شرايط زنان شوهر دار با بردگان بودند، به تدريج زمينه را براي برخي اصلاحات فراهم كردند. (اين اصلاحات با اعطاي) اين حق به زن شوهردار كه مي‏تواند اموال و دارايي به نام خود داشته باشد، آغاز شد. از همان ابتدا اكثر افراطيون اين جنبش بر اهميت دستيابي زنان به جايگاه خود به عنوان يك فرد، جدا از روابط خانوادگي تأكيد داشتند. دومين موج فمينيست ها با شدّت و حدّت بيشتري خانواده را به عنوان كانون سركوب زنان محكوم نمود. آنها در تلاش خود براي (به رسميت شناخته شدن) حق طلاق براي زنان به صورت افراطيش كه نيازمند ارائه دليل و مستند خاصي براي درخواست طلاق از سوي زن نبود،‌ (و به يك معنا موجب تخريب روابط زناشويي بود) و اعطاي كمك به زنان در قبال شوهران فحاش، موفق عمل كردند. بسياري از اين تحولات به پيشرفت چشمگير جنبش زنان منجر شد و معتقدم امروزه عدة كمي در مورد ارزش عملي مثبت اين تحولات ترديد دارند. اما دلايلي وجود دارد كه: بپذيريم اين تحولات به بهاء بسيار گزافي بدست آمده است. به عنوان مثال از جمله آثار ناشي از اين جنبش تبديل شدن زنان به نيروي كار و ورودشان به عرصه توليد اقتصادي مي‏باشد كه پيامدهاي مخرب زيادي داشته است. در نتيجه همان طوري كه پيوندهاي رسمي خانواده از طريق اصلاحات قانوني در حال تضعيف شدن بود، حضور زنان در خانواده به خاطر آنكه وقت خود را به كار در خارج از خانه اختصاص مي‏دادند، كاهش يافت. از طرف ديگر استقلال زنان از شوهران به خاطر حقوقي كه دريافت مي‏كردند، در حال افزايش يافتن بود. شايد قربانيان اصلي فروپاشي آرام ساختار يكپارچة خانواده، كودكان بودند كه به احتمال زياد (جهت نگهداري) به ديگران تحويل داده مي‏شدند و يا به حال خود رها مي‏گرديدند. به طور كلي اين تحولات، اصول و رفتارهاي فردگرايانه را به طور گسترده به درون خانواده منتقل كرد و در نتيجه ايدة «حق شخصي»، خانواده را به مثابه پديده اي مركب از چند نفر كه هويتي مستقل از افرادش دارد و يا به عنوان يك نهاد يكپارچه به جاي مجموعة مستقلي از افراد، از ميان برد. اكثر كارشناسان معاصر از اين تحولات استقبال كرده اند؛ آنها استدلال مي‏كنند كه خانوادة مبتني بر حق شخصي، با واقعيت جامعه شناختي معاصر انطباق ندارد و حقوق فردي مبتني بر خانواده، به طور فطري و فلسفي نادرست بنظر مي‏رسد. به نظر ايشان ايدة «(زندگي) خصوصي خانوادگي».
بايد جاي خود را به ايدة (زندگي) خصوصي‏ايي بدهد كه در آن افراد خودمختار در كانون توجه قرار دارند.
در دهه هاي اخير تلاشهاي گسترده اي در خصوص بازتعريف حقوق، ماهيت و وظايف، در خلال وقوع اين تحولات و تغييرات شگفت انگيز به عمل آمده است. در محافل مذهبي و نيز سكولار اين تغييرات به تشديد و اغلب قطبي شدن كشمكشها و منازعات ميان كساني كه خواهان «رهايي» زنان از قيد و بندهاي ناعادلانه هستند و كساني كه به زنان توصيه مي‏كنند نقش‏ها و وظايف سنتي خود را مجدداً بر عهده گيرند، منتهي شده است. در عمل اكثر زنان تندرويها را نپذيرفته، بلكه با پذيرش قسمتهايي از (نظرات دو طرف) اميد دارند ميان «معيار آزادي فردي براي خود» و توجه به «تعهدات و وظايفشان در قبال ديگران» توازن قابل قبولي بوجود آورند. توانايي زنان به ادامه و تداوم زندگي خود در خلال اين جنگ لفظي طاقت فرسا ممكن است ما را به اين نتيجه برساند كه اين تضارب آرا و منازعات را مي‏توان ناديده گرفت؛ به اين دليل كه هياهو و جار و جنجال براي هيچ است. اما پيش از آنكه اين لاادري‏گرايي راحت طلبانه را بپذيريم بايد خاطرنشان كنيم كه تندروي ها نفوذ چشمگيري بر افكار عمومي‏ و سياستگذاري دارد.
(اگر چه) اتهامات خشم آلود هر دو طرف افزايش مي‏يابد، اما هيچيك از ما نمي‏توانيم با اطمينان (وضعيت) آشوب زده ايي را كه در آن بسر مي‏بريم، ارزيابي نماييم. (همچنين) نمي‏توانيم براي تغيير وضعيت زنان كه آشوب و اغتشاش به دنبال داشته و ساير پيامدهاي حركتهاي گستردة اجتماعي، حدي را مشخص نماييم. اين موضوع را به صورت ديگري مطرح مي‏نماييم؛ تا چه حدي زنان براي بهبود جايگاه فردي، (در عين حال كه) ساختارهاي سنتي در حال فروپاشي هستند، تلاش و مبارزه كرده اند؟ و تا چه حدي مبارزات آنها (به روند) اين فروپاشي شتاب بخشيده و يا حتي باعث ايجاد آن شده است؟ بدون ترديد بخشهايي از هر دو گروه عليرغم مسئول بودن، مشكلي را برطرف نكرده اند. نزاعها و كشمكشهاي لفظي، ما را از مهمترين بخش اين تغيير و تحول غافل كرده و به سوي بي نياز بودن از اينكه آيا كسي الگوي جديد زندگي زنان را مي‏پذيرد يا خير، (سوق داده است). به سختي مي‏توان شكافي را كه ميان زندگي زنان و (مسئوليت آنها) در سرپرستي خانواده و تربيت كودكان بوجود آمده را ناديده گرفت و اين شكاف تاكنون مانع از دستيابي به نتايج مورد نظر شده است. حتي مي‏توان ادعا كرد كه بعضاً نتايج ناخوشايندي را در پي داشته است. يك موضوع كاملاً روشن است؛ تغيير و تحول در زندگي و توقعات زنان در طول دهه‏هاي گذشته سابقه طولاني نداشته است و پيامدهاي آن بر تمامي بخشهاي خانواده و زندگي اجتماعي تأثير گذار بوده است. گذشته از اينها تغيير و تحولات در زندگي و انتظارات زنان تأثير شديدي بر خانواده ها و ديدگاههاي مربوط به خانواده ـ و به دنبال آن ـ بر زندگي كودكان و در ادامه بر سرشت و چشم اندازهاي نسلهاي آينده داشته است. زنان پلهاي ارتباطي ميان تغييراتي هستند كه بين فرد و جهان و اين روزها بين جهان و فرد روي مي‏دهد. پدران نيز تغيير در جهان را به درون زندگي خانواده منتقل مي‏كنند و مي‏دانيم كه نقش آنها در زندگي كودكان اجتناب ناپذير است. اما در زمان ما تغيير در زندگي عمومي زنان ـ اگر چه منحصر به شيوه هاي مثبت و سازنده نبوده ـ اهميت و تأثير خود را به طور قاطعانه به اثبات رسانده است.
ج) - فمينيسم و مبارزه براي (دستيابي به حقوق) برابر
از مهمترين پيامدهاي موج دوم فمينيسم آن بود كه ما را وادار كرد تا از نگاه زنان، يعني تلاش نمودن براي اثبات حقوق و مزايايي خاص براي زنان در زندگي اجتماعي، به خانواده و جامعه بنگريم. از اين منظر بسياري از مناسبات اجتماعي و نهادهاي موجود آن به ويژه خانواده، تا حدي مورد ترديد قرار مي‏گيرند. اين ترديد به ارتقاء آگاهي زنان منتهي شد و آنان دريافتند كه سهم نامتناسبي در خانه داري و پرورش كودك بر عهده دارند، به ويژه آنكه آنان اين موضوع را از قبل (نيز) مي‏دانستند، اما ارتقاء خودآگاهي و ساير اقدامات فمينيست ها به بسياري از افراد آموخت تا در مورد نقش خود در زندگي خانوادگي، روشي جديد ـ اما نه ضرورتاً كاملاً مطلوب ـ را در پيش گيرند. حتي كساني كه خانواده را كانون سركوب زنان نمي‏دانستند اغلب از توزيع نابرابر كار منزل ميان زنان و مردان ناخشنود و عصباني بودند. پيوستن فزاينده و دائمي زنان به نيروي كار باعث شد تا بين زندگي خارج از منزل زنان و زندگي شوهرانشان شباهت بيشتري بوجود آيد. اما اين امر الزاماً باعث نگرديد كه مردان مسئوليت بيشتري را در خانه بر عهده گيرند. آنچه كه در مورد تقسيم كار منزل صادق بود، در بسياري از حوزه هاي ديگر زندگي نيز صدق مي‏كرد. عدالت ايجاب مي‏كند كه زنان نيز در تمامي عرصه هاي زندگي از (حقوقي) برابر برخوردار باشند، اما مفهوم دقيق برابري كه مي‏تواند در بردارندة فرصتها و يا نتايج باشد، همچنان مبهم و بر اساس شرايط متغير است. البته (مفهوم) ايده آل آن همچنان از جايگاه نماديني برخوردار است.
البته بايد پذيرفت كه در پاره اي از سطوح، اين تساوي مدت زمان زيادي است كه پديد آمده و هم اكنون نيز جاري مي باشد. مثلاً امروزه ديگر سوالاتي از اين قبيل وجود ندارد كه چرا دختران مانند برادران خود نبايد در «هاروارد»،‌ «يان» و «پرينستون» حضور داشته باشند؟ يا چرا آنها به مدارس تخصصي متناسب با استعداد خود دسترسي ندارند؟ و يا اينكه چرا پس از راهيابي، از فرصت برابر در عرصه شغلي و دريافت حقوق محرومند؟
اصل تساوي ميان زنان و مردان در آموزش، استخدام، ورزش، سياست و دريافت حقوق در يك فاصله بسيار كوتاه زماني، مورد اقبال عمومي قرار گرفت و امروزه (www.zibaweb.comاز دهه 1990 به اين سو) حضور زنان در دانشكده ها و دانشگاهها مساوي و يا حتي بيشتر از مردان بوده است. زنان حضور خود را در مقاطع تحصيلات تكميلي و مدارس حرفه اي به طور دائمي افزايش داده و به مشاغل و حرفه هايي كه براي آن تربيت شده بودند، دست يافتند. شگفت انگيز تر آنكه در ميان طيفهاي مراكز استخدامي ـ از مكدونالد گرفته تا وال استريت ـ زنان استخدام شده، حقوقي برابر با مردان استخدام شده، دريافت مي‏نمايند. اكثر فمينيست ها عليرغم اين پيشرفت سريع، برابري و تساوي فزاينده ميان زنان و مردان را در عرصه عمومي چندان رضايت بخش نمي‏دانند. با در نظر گرفتن هر نوع معيار قابل قبول، بهبود نسبي در وضعيت زنان نسبت به مردان از وقوع يك انقلاب اجتماعي حكايت دارد؛ چرا كه بهبود فوق العاده و چشم گير بدست آمده در اين دوره كوتاه، قابل مقايسه با تمامي (اقدامات) ساير گروههاي كاري در طول تاريخ نيست. اما هنوز زمينه براي ايجاد برابري و تساوي ميان زنان و مردان در بسياري از موقعيتهاي معتبر و پر منفعت وجود دارد. نكته مهمتر آنكه هنوز بعيد به نظر مي‏رسد ـ همچنانكه شواهد حاكي است ـ زنان مانند مردان به سراغ كارهايي بروند كه لازمه انجام آنها داشتن احساس تعهد بالا و سخت كوشي ويژه است. بنابراين هنوز زنان در مقايسه با مردان كمتر احتمال دارد به رده هاي بالاتر تجاري، حرفه اي و سياسي دست يابند و چنين به نظر مي‏رسد كه مانعي نامرئي در فراسوي آنها قرار دارد. اين الگوها در عمل نشان مي‏دهد كه زنان مصرانه تمايل دارند بيشتر از مردان وقت خود را به خانواده و كودكان اختصاص دهند. اما فمينيستها اين احتمال را كه زنان با اختصاص دادن وقت بيشتري از مردان به خانواده و كودكان در حال بيان خواست و اولويت خود هستند، به راحتي مورد تأييد قرار نمي‏دهند. بسياري از فمينيست ها نيز با ارائه مدرك و اسناد بسيار، وجود نوعي تبعيض دائمي در جهت گيري زنان و مردان را به اثبات مي‏رسانند تا توازن نسبتاً ناهمانند ميان مسئوليت‏هاي داخل منزل و خارج از آن را رسميت بخشند؛ اگر چه تبعيض بنيادي و آشكار (در اين زمينه) تا حد زيادي در حال كاهش يافتن است. برخي نيز همچنان اصرار دارند كه استخدام زنان و بهبود (وضعيت آنها) نيازمند نظارت جسورانه و مداخله بيشتر فمينيستها است. عده اي نيز وادار كردن مردان به پذيرش نقشي برابر را در مسئوليتهاي خانوادگي و (امور مربوط به) منزل مورد توجه قرار داده اند و پيوسته در پي تحصيل آن هستند.
در اينجا مايل نيستم خصوصيات اين استراتژي‏ها را مورد بررسي قرار دهم، هرچند در ارزشمندي آنها نيز ترديد دارم. براي پيش بردن بحث در بستر اصلي اش، فرض خواهم كرد كه دنياي خارج منزل و داخل منزل، دنياي منصفانه و با ثباتي نيست و در آن مردان از برخي امتيازات غيرمنصفانه نسبت به زنان برخوردار هستند؛ درست همان طوري كه برخي از زنان ممكن است از چنين امتيازاتي برخوردار باشند. كاملاً بديهي است كه جهت گيري سيستم هاي گوناگون اقتصادي، سياسي و ايدئولوژيكي به نفع گروههاي مختلف اجتماعي است: سربازان در دوران فئوداليسم موفق بوده اند، بازرگان در دوران سرمايه داري خوب عمل كردند و ساير گروهها نيز همين طور. امروزه مشغوليت ذهني و وسواس گونة ما (در مورد) تساوي (حقوق) زن و مرد و نظارت بر پيشرفت و پسرفت در اين زمينه، باعث شده تا از ماهيت و اهميت تحول اجتماعي كه در حال مستولي شدن بر ماست، غافل شويم. از زماني كه وضعيت زنان در كانون اين تحول و تغيير قرار گرفته، آنان آگاهانه به درك اين تحول به طور ذهني و به عنوان تابعي از تجربة شخصي خود تمايل نشان داده اند و برداشتهاي ذهني آنها به طور مؤثري (ساير) الگوهاي اساسي و مهم را تحت الشعاع قرار داده است و اين موضوعي است كه بايد با تأمل بيشتري پيرامون آن انديشيد[4]

پي نوشتها:

[1] - Pharisees.
[2] - James Davison Hunter.
[3] - لازم به ذكر است كه نويسنده به تفسيري از دين اشاره دارد كه ليبراليزه شده است و بيش از آن كه ماهيت الهي داشته باشد،‌اومانيستي است. چنين تفسيري از دين شديداً شخصي و به دور از عرصه زندگي جمعي است. به همين خاطر است كه با اصول دين اسلام كه ديني جامع است، سازگاري ندارد. (م)
[4] - اين مقاله ترجمه سه فصل نخست كتاب زير است:
Elizabeth Fox- gelovefe and et.al, Women and the Future of the Family,2002.
منبع : ایرانپرسمترجمان: دكتر اصغر افتخاري و محمد تراهي 

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

شایع ترین علت طلاق در جوانان

اکنون در سطح استان تهران بیشترین نرخ طلاق به ترتیب مربوط به شهرستان های رباط کریم، شهریار و شمیرانات بوده و کمترین نرخ طلاق نیز مربوط به شهرستان های فیروزکوه و دماوند است.
معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی استان تهران گفت: عدم دست یابی به بلوغ کامل،‌شایع ترین علت طلاق در میان جوانان است.
"اسماعیل داغستانی" در گفت و گوی با خبرنگار ایرنا اظهار داشت:در شرایط کنونی، جوانان فاقد بلوغ لازم برای تشکیل یک زندگی مشترک و رفتن به زیر یک سقف، هستند.
وی گفت:‌این مساله باعث می شود تا جوانان نتوانند در مواجه با مشکلاتی مانند بیکاری، مسایل و بحران های اقتصادی، عکس العمل های منطقی و قابل قبولی را از خود نشان دهند.
داغستانی افزود:جوانان در برخورد های ناگهانی با این مسایل، قادر به درک یکدیگر نیستند و نمی توانند صحبت های طرف مقابل را به خوبی دریابند.
بسیاری از آسیب های اجتماعی در جامعه،‌ارمغان پدیده طلاق است.
وی با بیان این مطلب که بسیاری از آسیب های اجتماعی در جامعه،‌ارمغان پدیده طلاق است،اظهارکرد: اکنون در سطح استان تهران بیشترین نرخ طلاق به ترتیب مربوط به شهرستان های رباط کریم، شهریار و شمیرانات بوده و کمترین نرخ طلاق نیز مربوط به شهرستان های فیروزکوه و دماوند است.
وی با اشاره به اینکه عامل مهاجرت در استان تهران برافزایش آمار طلاق بسیار تاثیر گذار بوده است، گفت: خانواده های فقیر بیش از بقیه اقدام به مهاجرت می کنند و این مساله در سطح شهرستان های استان تهران،‌به وضوح مشاهده می شود.
وی گفت:مهاجرت افراد شهرستانی به پایتخت،باعث از هم گسسته شده پیوندهای قمی خانواده ها می شود و فرد بدور از کانون خانواده قرار گرفته و از حمایت لازم برخوردار نیست.
به گفته ی وی موثرترین راه کار پیشگیری از بروز و افزایش طلاق،ارائه آموزش های کاربردی به زوجین قبل از ازدواج است.
داغستانی افزود:این آموزش ها برای آگاهی افرادی که شرایط لازم برای تشکیل یک زندگی مستقل را ندارند، بسیار مفید و موثر است.‌


تنظیم خبر : داوودی
-----------------------------------------------

لطفا از  مطلب فوق  با درج این لینک و منبع استفاده نمایید :حمید رضا ترکمندی ، زیباوب

وبلاگ پیوند خانواده و مدرسه را ببینید :

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سایرمطالب مرتبط با روانشناسی و سلامت

_صفحه اصلی سایت زیبا وبwww.zibaweb.com