www.zibaweb.com
زیبا وب ، یک سایت مفید برای مدیران
ایرانی
تشویق و تنبیه از نظر اسلام،دوره های تربیتی اسلام،نظر پیامبر ص در مورد تربیت، آزادی و محدودیت فرزند ،کنترل فرزندان، تنبیه فرزندان،جوانان در اسلام، دوره های تربیتی اسلامی ،چگونه فرزندی مذهبی تربیت کنیم ، راههای آموزش فرزندان صالح، روش های تربیت فرزند خوب ، آموزش فرزندان از نظر اسلام، شبهات نوجوانان ،
قالَ رَسولُ اللَّهِ (ص): الوَلَدُ سَیدٌ سَبعَ سِنینَ وَ عَبدٌ سَبعَ سِنینَ وَ وَزیرٌ سَبعَ سِنینَ. فَإن رَضیتَ خَلائِقَهُ لإحدی وَ عِشرینَ وَ إِلاّ فَاضرِبْ عَلی جَنبِهِ فَقَد أعذَرتَ إلی اللَّهِ تَعالی. 1
شیعه هم از دریای بیکران قرآن ـ کلام خدا ـ بهره میگیرد و هم از گنجینة احادیث و روایات رسول خدا و اهل بیت گرامیاش توشه برمیدارد و افتخار آن دارد که بیش از 14 قرن از هر دو میراث گرانسنگ رسول مکرم اسلام پاسداری نموده و بهرهها جسته است. و اکنون نیز در خدمت این هر دو، با حقایق عالم مرتبط است. هم از این رو کوشیده است تا با فهم کاملتر کتاب و سنت، محتوای معارف خود را غنا بخشد و با عمل به آن تکامل انسانی یافته و جامعهای الهی ایجاد نماید.
یکی از احادیث پر ارزش نبوی که در باب تربیت اولاد، راهنمای همة پدران و مادران و مربیان است، این روایت شریف است:
فرزند، هفت سال مولی، هفت سال بنده، و هفت سال وزیر است. پس اگر در سال بیست و یکم روحیات او مورد رضایت تو بود (شکر خدای نما) و الاّ واگذار، که در پیشگاه خدا معذوری.
این بیان کوتاه، به واقع چهرة زیبای یک گزارش مفصّل و یک دستورالعمل طولانی است که در نهایتِ لطافت، شیوایی و اختصار، روشنگر مسیر حرکت پدران و مادران و مربیان است و در پشت پرده ایجاز و اختصارِ این کلام، گنجینهای ارزشمند از تعالیم الهی نهفته است
1. این روایت شریف دارای دو چهرة انشایی و اخباری است. از یک سو، توصیفی از چگونگی وضعیت درونی فرزندان در سنین مختلف است و نحوة نگرش کودک به خود را در دورانهای متفاوت زندگی مینمایاند، و از دیگر سوی، توصیه و دستورالعملی برای مربیان، تا شیوه برخورد با رفتارها و حالات روحی کودک را در ادوار گوناگون آموزش دهد. کوتاه سخن آنکه، این کلام نورانی به زیبایی بیان میکند که نحوة نگرش فرزند به خویش، اینگونه «هست» و شیوة برخورد با او چنین «باید»
2. مخاطبِ این سخن، همة کسانی هستند که به نحوی با کودکان و نوجوانان سر و کار دارند و با آنها مستقیم یا غیر مستقیم روبرو میشوند. همة پدران و مادران و مربیان و آموزگاران و بزرگترها.
3. «سید» نماد موجودی است که نظراً و عملاً نسبت به بندگان خود استقلال و اختیار تام دارد و خود را در رأی و حکم صائب میبیند. نه با بندگانِ خود، در امور مشورت میکند و نظر میخواهد، و نه عمل خود را مطابق آرا و امیال آنها تنظیم مینماید و از آنها دستور میگیرد. همیشه خود را نسبت به زیردستان، برتر دیده و صاحب اختیار میداند. لذا انتظار اطاعت بیچون و چرای فوری از بندگان خویش دارد و هیچگونه تخطّی و سرپیچی را بر نمیتابد.
4. «عبد» سمبل انسانی است که نه در عمل استقلال دارد و نه رأی او، صائب و مقبول دیده میشود. از این جهت هیچگاه طرف مشورت قرار نمیگیرد و تنها از او انتظار اطاعت و امتثال کامل میرود. عبد هر چه بیشتر مطیع و منقاد و سر براه باشد و بیچون و چرا فرمان برد، کاملتر است. او خود را در صورت نافرمانی و تخطّی، مستحق تنبیه و شایستة ملامت و مجازات میبیند و پذیرای تربیت مستقیم و أمر و نهی صریح استwww.zibaweb.com
5. «وزیر» نمایندة موجودی است که رأی او مسموع و نظر او مورد احترام و شایستة دقّت است، امّا استقلال عملی نداشته و حکم او نافذ نیست. وزیر خود را سزاوار مشاوره و نظرخواهی میداند، و رأی مستقل میدهد، و به هیچ روی تحمّل پرخاش و بیاحترامی ندارد و أمر و نهی صریح و مستقیم را بر نمیتابد. در فرزانگی برای خود شخصیت و شأنی همسنگ امیر و حاکم قائل است، گر چه نهایتاً تابع و مطیع اوامر اوست.
با توجه به این مقدّمات، نحوه رویارویی با فرزندان در مسائل مختلف زندگی به خوبی روشن میگردد، برخی از موضوعاتی که لسان شیوای این حدیث گویای آنها است از این قرار است؛
1.1. کودک در سنین قبل از 7 سالگی فطرتاً خود را آقا و مهتر دیگران میبیند. از این رو امر و نهی مستقیم و درخواست صریح و یا همراه با تهدید در او کارگر نیست. طبیعت کودک در چنین سالهایی اقتضا میکند که در مقابل خواستة بزرگترِ خود نافرمانی کند و خود را در این نافرمانی و سرپیچی محقّ انگارد، یا به تعبیر صحیحتر، برای دیگران حقّ امر و نهی قائل نباشد و همیشه خود را نسبت به دیگران برتر و بزرگتر احساس کند. لذا انتظار تبعیت و حرفشنوی از کودکان زیر هفت سال بیهوده است. پدران و مادران چنانچه انجام یا ترک عملی را از کودک، لازم میبینند باید خود را در مقام بندة او قرار دهند و آن چنان که عبدی از مولای خود تقاضا و خواهش میکند با زبان ملایم و از موضع پایین در مقابلش به تمنّا نشینند، و او را به انجام خواستة خود راضی نمایند. سیادت کودک که در این روایت شریف مذکور است با روحیة اطاعت و حرفشنوی سازگار نیست، کمال کودک در آن است که تحت اطاعت دیگران قرار نگیرد و امر و نهی دیگران را تحمّل نکند. به همین نحو، چنانچه اولیا به قصد آزمایش یا آموزش از کودک سؤالی میپرسند و یا او را در معرض مشاوره قرار میدهند باید لحن بیان سؤال را به گونة سؤال عبد از مولی، تنظیم نمایند تا کودک، متوجه مقصود اصلی او نباشد و همیشه احساس شخصیت و بزرگمنشی کرده، و دیگران را به خود محتاج بیند. بنابراین روّیة اصلی و سیرة غالب اطرافیان کودک نسبت به او باید بر مبنای سیادت و امارت2 او تنظیم گردد و خلاف این اصل جز در موارد استثنایی و نادر، آن هم بنابر مصالح راجح، جاری نگردد.
1.2. همین کودک بر اثر تحوّل روحی که در دوران انتقال از کودکی در وجودش رخ میدهد، در هفت سال دوّم زندگی، خود را بنده و زیردست دیگران و در مقام اطاعت و فرمانبرداری احساس میکند. نو نهال 7 تا 14 ساله، پذیرای هر گونه امر و نهی و فرمان و حکمی از ناحیه بزرگترها میباشد و کمال او در اطاعت و فرمانبرداری و اجرای بیچون وچرای اوامر آنها است. این شرایط روحی جدید، زمینه را برای تربیت مستقیم و صریح او آماده نموده و نظارت مربیان را در تعلیم و تأدیب مستقیم او میطلبد. لذا بر اولیا لازم است چنانچه مطلب مهم و سرنوشتسازی را برای فرزند خود تدارک دیده و قصد درخواست از او را دارند، مقدّمات عقلی و توجیه منطقی آن را در اختیار او قرار ندهند و رأی خویش را در معرض مشاوره، چون و چرا و نقد او نگذارند و صریح و قاطع امر خود را صادر نمایند. زیرا کودک در چنین شرایطی قابلیت فهم کامل استدلال را نداشته و با مناقشات سطحی زمینه را برای فرار از انقیاد و اطاعت فراهم میآورد. با این توضیح، رویة اصلی و روش غالب کودک در برخورد با بزرگترها در دوران عبودیت، باید بر مبنای احترام و اطاعت و انقیاد کامل و اجرای بیقید و بند فرامین باشد و خلاف این اصل جز در موارد استثنایی پذیرفته نیست.
1.3. پس از انتقال از این مرحله به دوران نوجوانی، نونهالِ عبد به رتبة وزارت منصوب میگردد. «وزیر» تابع و مطیع بیچون و چرای اوامر حاکم نیست. حاکمان آنگونه که از رعیت انتظار اطاعت و فرمانبرداری دارند، هیچگاه از وزیران و مشاوران توقّع نمیبرند. وزیر اگر در مقابل نظر امیر، از خود هیچ رأی و نظری نداشته باشد و همیشه در پیشگاه او «بله قربانگو و مؤید» باشد، همان بهتر که رعیت باقی بماند و مقام خویش را به دیگران واگذار نماید. کمال وزیر در آن است که نظرات و آرای حاکم را زیر و زبر کند، مبانی آنرا به نقد کشد، توالی فاسد آن را روشن نماید، ملازمات و مقارنات آنرا خوب نشان دهد و قضاوت خویش را گوشزد نماید. حاکم نیز نسبت به وزیر وظیفه دارد تقاضای خود را از ابتدا مستدل و مُبرهَن بیان کند و سخن او را به خوبی استماع نموده و به رأی و عقیدة او احترام گذارد و با او به بحث و گفتگو نشیند، نتیجة این بحث و گفتگوی متقابل، زیر بنای تصمیم عملی حاکم است که باید منصفانه و در مسیر حق باشد
امّا مهم آن است که وزیر پس از این بحث و گفتگو، نهایتاً در مقابل تصمیم و حکم حاکم، مطیع و فرمانبردار است، هر چند در مناظره تسلیمِ نظر حاکم نشده و نسبت به ادلّه او همچنان مردّد یا مخالف باشد. باری، چون و چرا کردن در مسائل، مقتضای سنین وزارتِ نوجوان است، و نه تنها بیاحترامی و جسارت محسوب نمیشود، که کمال او در آن است. نوجوان در چنین شرایطی خود را مستحق احترام و نظرخواهی و شایستة اظهار رأی میبیند و فطرتاً انتظار ندارد که از او اطاعت بیقید و بند اوامر طلب شود و به انتقادات او توجهی نگردد. لذا درخواست اولیا از ابتدا باید مستدل و همراه با توجیه عقلانی و اعطای بینش همراه باشد و هیچگاه به نحو تحکم و اعمال قدرت بیان نگردد. از این رو، رویة غالب و برنامة اصلی نوجوان در سنین بین 14 تا 21، اظهار نظر و چون و چرا در اوامر دیگران است. به دیگر بیان توقع تبعیت و اطاعت عملی از نوجوان تنها پس از اظهار نظر علمی و گفتگوی متقابل بجا و ممدوح است.
2.1. از آنچه در بند اوّل ذکر شد نحوة برخورد مربّی در قبال در خواستهای فرزند مشخص میگردد، کودکی که در دوران سیادت به سر میبرد، خود را مستحق هر گونه درخواستی از دیگران میبیند، دیگران نیز موظّفند طوق بندگی و اطاعت او را گردن نهند و آنچه او میطلبد، برآورده سازند و خود را در منزلة عبد فرمانبردار او قرار دهند
«سید» از زیر دست خود انتظار آن دارد که بیچون و چرا اوامرش را امتثال نماید و حقّ آن دارد که در مقابل نافرمانی بردگان، بر آشوبد و سرسختی نماید. از این جهت تقاضاهای کودک، گرچه به واقع خیر و صلاح او در آن نباشد هیچگاه غیرمنطقی و نامقبول نخواهد بود، و اصرار او بر تأمین مراد خویش، مقتضای اعمال سیادت و بزرگی است.
در مواردی که در خواستهای کودک از نظر ولی او قابل اجابت و منطقی نیست، اظهارِ مخالفت مستقیم و سرکوبِ صریح تمایلاتِ کودک نه تنها راه خوبی برای تعدیل او نیست، که آثار منفی بیشماری در شاکلة شخصیتی او بر جای میگذارد، کودکی که جایگاه خویش را در مقابل پدر و مادر و بزرگترها، جایگاه مولی نسبت به بنده میدیده، با نافرمانی بندگان مواجه میشود و چون قدرت اعمال اختیار و استیفای حقوق خویش را ندارد، احساس ناامنی و آشفتگی عاطفی مینماید و دچار تعارض میشود، از یک سو فطرتاً خود را صاحب اختیار و واجب الاطاعه میداند و از سوی دیگر با نافرمانی و عصیان اوامرش روبرو میگردد. لذا لازم است پدران و مادران از ابتدا، زمینة تقاضاهای نامطلوب را فراهم نکنند و مقتضی اینگونه در خواستها را پیشاپیش از بین برند، نه آنکه پس از تقاضا، در مسیر خواسته او مانع قرار دهند. چنانچه کودک در شرایط خاصی، درخواست ناموجّهی نمود، هیچگاه نباید با برخورد عتابآلود و خشونتآمیز با او مواجه گردید، بلکه با توجّه دادن او به سوی اشیاء دیگر او را نسبت به خواستهاش غافل نمود و صرفنظر داد. به عنوان مثال: اولیا باید از قرار دادن اشیای خطرناک یا حساس در اختیار کودکان از ابتدا جلوگیری کرده، محیط پرورش کودک را در حد امکان از اینگونه اشیا خالی نگه دارند تا کودک زمینة تقاضا و طلب آنها را نداشته باشد. ولی چنانچه غفلتاً اینگونه اشیا در دسترس او قرار گرفت با سرگرم ساختن وی به چیزهای جذّابتر، موجبات غفلت و بیتوجّهی او را نسبت به شیء مورد نظر تأمین نمایند. در هر حال برخورد خشونتآمیز و صریح جز آنکه سبب لجبازی و رویارویی مستقیم کودک شود، نتیجة دیگری ندارد. همچنین هرگاه کودک تقاضای انجام کاری را از اولیا داشته باشد و به هر دلیلی نتوان خواستة او را اجابت نمود، باید به گونهای با کودک برخورد شود که به روح سیادت او لطمهای وارد نیاید. مثلاً با اظهار عجز و ابراز ناتوانی از برآوردن حاجت او یا وانمود کردن به اینکه تکلیف او بر ما خارج از حیطة وسع ما و تکلیف به ما لایطاق است، میتوان کودک را از خواستهاش منصرف ساخت، بدون آنکه با شرایط روحی او تعارضی داشته باشد.
2.2. با تغییرات روحی و روانی که پس از گذار از مرحلة کودکی در وجود کودک پدید میآید، در مرحله دوّم زندگی، نونهالان باید از در خواست صریح خواستههای خود دست کشند و نحوة مطالبه آنها از اولیایشان متناسب با شأن عبودیت آنها باشد. لذا گستاخی و جسارت و امر و نهی مستقیم فرزند به پدر و مادر در چنین ایامی به هیچ وجه، موجّه نیست و چنانچه درخواست فرزند ـ هر چند به لحن مناسب ادا شود ـ در مسیر تربیت او و به صلاح او نباشد، لازم است صریح، مستقیم و بدون تعارف نفی شود. شخصیتی که خود را در رتبة عبد نسبت به مولایش مییابد، یقیناً پذیرش مقابلة صریح با درخواستهایش را دارد و همیشه مولای خود را صاحب اختیار و مدیر مبسوط الید امور خود میشمارد. لذا ضربة روحی قابل توجهی از این برخورد نمیبیند.
2.3. امّا تقاضایی که نوجوان در مقام وزارت از ولی خود مینماید، هر چند از نظر مربی به صلاح او نباشد، نباید ابتداءً و صریح نفی شود. نوجوان در این مرحله به بلوغ نظری رسیده و چون خود را در مقام وزارت و مستشاری میبیند باید او را با ادله و براهین عقلی، از تبعات و لوازم منفی خواستهاش به خوبی آگاه نمود و در ضمن باب مکالمه و گفتگو پیرامون آن موضوع را نیز گشود تا او نیز به بیان ادلّه خود پرداخته و به نقد و بررسی کلام مربّی نشیند. اگر پس از این مناظره، نوجوان نسبت به آن ادلّه، قانع شد و از مطلوب خود چشم پوشید، مقصود مربّی حاصل شده، امّا اگر همچنان بر تقاضای خود پافشاری کند و خود را بر حق بیند و یا قدرت درک مقدّمات عقلی استدلال ولی را نداشته باشد، دو شیوه برخورد فراروی ولی قرار دارد؛
اوّل آنکه پس از این تبادل نظر، مستقیماً، درخواست او ردّ شود. در این صورت، نوجوان حق تخطّی و تخلّف از امر ولی را ندارد و گر چه از نظر عقلی هنوز قانع نشده و نسبت به ادلّه او قلباً مخالفت میورزد، امّا عملاً باید تبعیت و اطاعت او را گردن نهد. همچنان که وزرای سلاطین، پس از اظهار نظر و بیان عقیدة خود، نهایتاً تابع دستور حاکم و مطیع فرمان او هستند.
راه دوّم ایجاد زمینه برای تجربههای محدود و کنترل شده است. بدین صورت که ولی، برخلاف میل باطنی خود، فرزند را در انجام خواستهاش آزاد گذاشته و یا حتّی کمک نماید و تا مرحلهای که ضرر اندک قابل درکی برای او پدیداید، او را همراهی کند. آنگاه با نشان دادن این ضرر، عواقب سوء آن عمل را به خوبی تفهیم نماید، شبیه آنکه مادرها با نزدیک کردن دست کودک به آتش و سوزاندنِ جزئی آن، مفهوم آتش و حرارت را به کودکان میآموزند. ن
یکی از اموری که در بارة تربیت کودک قابل توجه و حائز اهمیت است، نظارت والدین به کودک و کنترل اعمال و رفتار اوست، به یقین مربّی باید از روحیات و اخلاق کودک آگاه بوده، اعمال و کردار او را زیر نظر داشته باشد، تا برخوردهای خود را متناسب با شرایط او تنظیم نماید. اصلِ داشتن نظارت، بدون شک برای تربیت لازم است، سخن در میزان و شیوههای آن است.
3.1. کودک در هفت سال اوّلِ زندگی، تاج سیادت به سر دارد. لذا دیگران در برخورد با وی باید خود را به صورت بندة فرمانبردار و تحت اختیار او تصور نمایند. کودکی که خود را نسبت به دیگران تامّالاختیار و واجبالاطاعه میبیند، خود را در انجام هر عملی محق دانسته و دیگران را شایستة اظهار نظر و دخالت نمیپندارد و انتظار ندارد که در مقابل تک تک اعمال و رفتار خود، در مقابل دیگران بازخواست شده و پاسخگو باشد. لذا برخوردهای دیگران باید چنان تنظیم شود که کودک، خود را کاملاً آزاد تصوّر نموده و قدرت برتری، ما فوق خود احساس نکند. نظارت اولیا به کودک در چنین شرایطی، باید به صورت نظارت عبد بر مولی طراحی شود، یعنی چنین وانمود شود که از دیدن اعمال و رفتار او اراده کارآموزی شده و یا قصد تحسین و تشویق داریم3. اگر کودک، خود اجازه نظارت به اولیا ندهد و یا از ورود آنها منع نماید، امر او مطاع و لازم الاجرا است و باید از شیوههای غیرمستقیم دیگر استفاده شود و به هر حال ملاک اصلی، در برخورد با کودک آن است که کودک خود را تحت کنترل و زیر ذرّه بین احساس نکند و محدود نبیند.
3.2. پس از هفت سالگی، تحوّل درونی کودک او را به مقام عبودیت تنزّل میدهد یعنی از این پس، او دیگران را نسبت به خود مولی، و سزاوار امر و نهی و نظارت میبیند. از این رو، برخوردهای اولیا نیز باید از مقام ولایت و به عنوان مولی طرّاحی شود. همانگونه که مولی حق کنترل رفتار عبد خود را دارد، اولیا نیز مستقیم و بدون هیچ دغدغهای میتوانند بر اعمال و رفتار نونهالان کنترل داشته و آنها را بازخواست نمایند. «عبد» قابلیت نظارت مستقیم را دارا است و خود را زیر دست اولیا تصور میکند، از اینکه متوجه شود مولای او برای سر درآوردن از کارهای او جستجو و تجسّس مینماید و مراقب صحّت اعمال و رفتار اوست گلایهای ندارد، بلکه خود را مستحق مراقبت و هدایت دانسته و تحمّل نظارت صریح را نیز دارد.
3.3. در مرحله سوّم زندگی و دوران وزارت، نوجوان خود را ثقه و مورد اعتماد دیگران تصور مینماید و فطرتاً انتظار دارد دیگران به او اطمینان نموده و کارهایی خطیر، به او واگذار نمایند؛ «وزیر» گر چه تحت ولایت حاکم، و تابع اوست امّا مورد اعتماد و نمایندة او محسوب میشود و دارای اختیارات زیادی است. «وزیر» هیچگاه کنترل بیش از اندازه و صریح را تحمل نمیکند و انتظار ندارد سلطان دائماً در جزئیات اعمال او دخالت و اظهار نظر نماید. او خود را در مقام و منزلت، تقریباً همشأن و همردیف حاکم میبیند و از اینکه حاکم را ناظر و مراقب دائمی خود بیابد به ستوه میآید. نوجوان، نیز گر چه حقیقتاً محتاج نظارت اولیا و هدایتهای آنان است امّا چنانچه خود را تحت مراقبت و نظارت دائمی و در معرض بیاعتمادی اولیا احساس کند یا مرتّب نسبت به اشتباهاتش باز خواست شود، لطمات روحی غیر قابل جبرانی خواهد دید. به مقتضای لسان زیبای این روایت، پدران و مادران باید در نهایت ظرافت و کاملاً غیرمستقیم، بر حیات علمی نوجوان نظارت نموده و از تذکر صریح اشتباهات و پرخاش مستقیم نسبت به آنان در حد امکان پرهیز نمایند.
4.1. کودک در هفت سال ابتدای عمر خود نیازمند آزادی و اختیارات کامل است. برخورد اولیا با کودک باید به گونهای باشد که کودک خود را در انجام هر عملی آزاد ببیند و احساس محدودیتی ننماید. کودک به مقتضای مقام سیادت و مهتری خود، زمینهای وسیع میطلبد تا هرگونه که خود میخواهد در آن به جولان بپردازد و در آن هیچگونه مانع و مزاحمی نداشته باشد، پیدایش چنین زمینهای حقّ کودک است، و کمال کودک در آن است که از ایجاد محدودیت توسط دیگران آشفته گردد و با داد و فریاد و تظلّم، حق خود را بستاند و هیچگونه اعمال فشار و تقیدی را برنتابد. 4
4.2. امّا در هفت سال دوّم حیات ـ که دوران تربیت مستقیم5 فرزند است ـ «نونهال» بر خلاف دوران ابتدای عمر خود که در تصمیمگیری برای انجام هرکاری آزاد و رها بود، پذیرای هر گونه محدودیت و تقید است و خود را مستحق این سلب اختیار میبیند. «عبد» ـ به دلیل عبودیتش ـ تحت اختیار مولی است و از اینکه ارادة مطلق ندارد، آزرده خاطر نیست. فرزندان ما در این سنین فطرتاً عبودیت خویش را پذیرفته و به مولویت والدین خویش معترفاند. لذا سلب آزادی نونهال از ناحیة پدر و مادر، هر جا که در مسیر تربیت و به صلاح رشد و تعالی او باشد ضروری است و در این میان هیچ گونه مسامحه و تساهلی سزاوار نیست. و البتّه اینکه فرزندان در چنین شرایطی قابلیت و پذیرش اِعمال محدودیت را دارند با دادن اختیارات خاصی در موارد لازم منافات ندارد. غرض از ذکر این مسئله، بیان این نکته بود که رویة اصلی و سیرة عملی نونهال در دوران عبودیت باید بر مبنای کسب اجازه از ولی در امور باشد و هیچگاه از پیش خود و بدون جلب نظر ولی، تصمیم به اقدام به کاری نگیرد. امّا چنانچه والدین، دادن اختیارات معینی را در حوزة مشخصی به صلاح او ببینند، در آن محدوده، فرزند به اذن والدین آزادی عمل دارد.
4.3. اما وضعیت روانی نوجوان در دوران وزارت؛ «وزیر» به سبب تصدّی کرسی وزارت در مقامی قرار گرفته که علیرغم تعهّدات عملی به تصمیمات متخذه از سوی حاکم، در نهایت آزادی نظری به سر میبرد. «وزیر» باید چونان خود را آزاد ببیند که در همة قوانین و مسائل جاری و تصمیمات آیندة سلطان، جرأت اظهار نظر و دخالت داشته باشد و هیچگونه تهدید و فشاری، او را از بیان عقیده و برداشت خود مانع نگردد. وزیر آنچه را به صلاح مملکت خویش نمیداند، بدون هیچ محدودیتی در میان میگذارد و در حمایت از رأی خویش ادلّه خود را با آزادی کامل عنوان میکند و ادلّة مخالف را بدون هیچ دغدغهای محترمانه به بوته نقد میکشد و آنچه را به خیر و مصلحت امور میپندارد پیشنهاد میدهد و با بیان ادله و براهین، از آن قاطعانه دفاع میکند، گرچه به وضعیت فعلی و قوانین جاری مملکت خود التزام عملی دارد. نوجوان نیز در چنین شرایطی به سر میبرد. هیچ مانعی نباید از اظهار نظر و دخالت او در امور مختلف جلوگیری کند. نوجوان باید عقیده و نظر خود را دربارة مسائل گوناگونی که با آن در زندگی شخصی، خانوادگی و اجتماعی مواجه میشود آزادانه ـ ولی با رعایت جوانب اخلاقی ـ مطرح کند و برای دفاع از عقیدة خود، استدلالاتی بیان نماید. اولیا نیز وظیفه دارند حتی اگر آرای نوجوان خویش را صد در صد باطل میشمارند، به کلام او با دقّت گوش نموده و از او اقامة برهان طلب کنند و با او به بحث و مناظره نشینند و منصفانه ادلّة او را ابطال یا قبول نمایند و چنانچه برخی از مقدمات از دیدة محدود او به دور مانده تذکر دهند و تصمیمات خود را بر اساس حقیقت استوار سازند. از همین جهت والدین، نباید از نوجوان انتظار داشته باشند که حرف بزرگتر خود را از ابتداء بپذیرد و بدان عمل کند. که نقد و بررسی مسائل و مناقشه در مقدّمات استدلال، لازمه مقام وزارت نوجوان و نشان کمال او است
همین نوجوان گرچه در میدان اظهار نظر و بیان رأی و عقیده خود صددرصد آزاد است امّا در مقام عمل کاملاً ملتزم و متعهّد به تصمیمات جاری والدین خود بوده و تا هنگامیکه با اقناع کامل آنان حکم و تصمیم آنها را تغییر نداده است از دستور آنان تخلّف نمینماید. چنین برخوردی با فرزند در دوران وزارت، به مرور، قوه تعقل و تحلیل او را قوّت بخشیده و او را دارای ذهنی جوّال، بحّاث و نقّاد بار میآورد که در عرضة افکار و مکاتب مختلف از خود سخنی داشته باشد و جز به برهان عقلی صائب آرام نگیرد و تن در ندهد و در دام مغالطات رنگارنگ در نغلطد. از این جهت میتوان این دوران را دوران تربیت نظری و تکامل عقلی فرزندان نام نهاد.
دقّت و تأمل در سه مفهوم «سید»، «عبد» و «وزیر» حیطه و شیوة تنبیه و تشویق فرزند را نیز مشخص میگرداند.
5.1. کودک در دوران سیادت، خود را برتر و سید دیگران میپندارد و دیگران نیز وظیفه دارند که مقتضای سیادت را رعایت نموده و مطابق آن با کودک برخورد نمایند و خود را بنده مطیع او قلمداد کنند. ناگفته پیداست که تنبیه کودک در این دوران، جسارت به مقام سید و تخطی از وظایف بندگی است و تجربه ثابت نموده که نتیجهای جز لجبازی و ایجاد عقدههای روانی در کودک ندارد. امّا تشویق کودک به خاطر اعمال شایستهای که انجام میدهد با مقام سیادت او منافات ندارد و به گواهی تجربه، او را در انجام کارهای نیک و استمرار آن بر میانگیزاند.
5.2. امّا در هفت سال دوّم چون فرزند، خود را عبد و والدینِ خود را مولای خود میداند و باید عملاً و نظراً تابع و مطیع آنها باشد، چنانچه از وظایف خود تخلف نماید، مستحق تنبیه و کیفر است و تحمل برخورد قاطع و صریح را نیز دارد. چنانچه پیش از این نیز اشارت رفت، کمال نونهال در این سنین به اطاعت و حرفشنوی بیقید وبند اوست، بنابراین روحیة طغیان، نافرمانی و سرکشی او باید قاطعانه سرکوب گردد و اجازة تخطّی از مسئولیتها به او داده نشود.
در این سنین کودک باید آرام و سربزیر، حرف گوش کند و بدون نقد و اعتراض اطاعت نماید و چنانچه جز این باشد پذیرای تأدیب و مؤاخذه و مجازات گردد. تشویق نونهال نیز در شرایطی مطلوب است که وظایف خود را به خوبی انجام دهد و بدون چون و چرا مسیر اطاعت و انقیاد را بپیماید.
5.3. پس از چندی که فرزند، مسئولیت وزارت را بر عهده گرفت، شیوة تنبیه و تشویق او متحول میگردد. نوجوان بر خلاف نونهال در چون و چرا کردن در اوامر و فرمانها مختار است. بلکه این برخوردِ او ممدوح و شایسته تحسین و ترغیب است، لذا هیچگاه نباید او را به خاطر اینکه از آغاز، دستور ما را به کار نمیگیرد و حرف نمیشنود تنبیه نمود. نوجوان به تناسب فطرت خود تا مسئلهای را قبول نکند به آن اقدام نمیکند و برای آنکه آن را قبول کند نیازمند بحث و بررسی و شنیدن دلائل آن است. از این روی باید به جای توسل به پرخاش و خشونت به اقناع عقلی او و بیان دلائل و مستندات مطلوب خویش همت گماریم و عقل او را نسبت به حقانیت و مشروعیت مراد خود سیراب نمائیم. از سوی دیگر نباید او را به جهت حرفشنوی و اطاعت بیچون و چرا، تشویق و ترغیب نماییم. زیرا کمال نوجوان در نقد و احتجاج و ریشهیابی مسائل است. تشویق بر اطاعت بیچون و چرا روحیة حقیقتطلبی و نیروی تعقل او را خاموش میگرداند و او را به سان برّة بیاختیاری که قدرت تشخیص نیک و بد خویش را ندارد و با چوب چوپان به چپ و راست حرکت میکند، در میآورد.
تشویق نوجوان باید، بر خوشفکری و قدرت استدلال و دقّت نظر او تعلق گیرد. نوجوانی که با دقّت و موشکافی، مسائل را تحلیل میکند و به خوبی به سنجش و مقایسه میپردازد و تعقل و تدبّر و تشخیص خود را بهکار گرفته و ورزیده میگرداند، لایق تحسین و درخور تشویق است. زیرا فضیلت نوجوان به همین امور است.
مؤاخذه و بازخواست او نیز تنها در صورتی رواست که عقل نوجوان نسبت به حقانیت و صحّت درخواستِ والدین قانع شده و دلائل و ریشههای آن را به خوبی دریافته، ولی در عین حال در مقام عمل سرکشی یا کوتاهی نماید. این عدم التزام عملی ـ که با اعتراف عقلی به حقانیت، حجیت و مشروعیت آن دستور در تضاد است ـ موجب استحقاق مؤاخذه و کیفر او میگردد. البته پیدا است که تنبیه وزیر با تنبیه عبد متفاوت است. وزیر حتی اگر مستحق تنبیه باشد باید شأن وزارتش محفوظ بماند و آبرو و حرمتش را از کف ندهد. از این رو در حد امکان در خلوت و خفا نه در محضر جمع تنبیه میشود.
از جمله وظایفی که والدین نسبت به فرزند خود دارند، آموزش و تعلیم اوست. آنگونه که از این حدیث نورانی، استفاده میشود نحوة آموزش کودک در سنین مختلف، متفاوت است.
6.1. دوران سیادت کودک، همانگونه که دوران تربیت غیر مستقیم محسوب میشود دوران تعلیم غیر مستقیم نیز میباشد. تعلیم غیر مستقیم، شیوهای است که در آن کودک به تعلّم اجبار نمیشود و با علاقه و رغبت باطنی و به عنوان تفنّن و تنوع با مسائل گوناگون آشنا میگردد بدون آنکه خود متوجّه شود که در حال آموزش و فراگیری است. والدین باید مهارتها و علوم مختلف را در قالب بازی، شعر، داستان، تشویق و الگوسازیهای غیر صریح به کودک انتقال دهند6 و در القاء مطالب و علوم، همیشه شوق و نشاط کودک را زنده نگه داشته و هیچگاه فراگیری مسئلهای را بر او تحمیل ننمایند.
6.2. امّا در دوران عبودیت، آمادگی روحی نونهال زمینه را برای فراگیری مستقیم علوم مختلف فراهم میسازد و مربّیان وظیفه دارند فرزند را بر علمآموزی، مکلّف نمایند و او را ـ هر چند خود طالب و شائق نباشد ـ به حضور در کلاس درس وادار کنند. جذابیت کلاس درس و ایجاد محیط آموزشی صمیمی و سرشار از محبّت، گرچه امر تعلیم و تعلّم را عمق و سهولت میبخشد و کمّیت و کیفیت آنرا میافزاید امّا در عین حال واداشتن نونهال به تحمّل زحمات و مشقّات درسآموزی و کسب علم و فضیلت و جلوگیری از بازیگوشی و وقتگذرانی او در این موقعیت سنّی بسیار ضروری و مکمّل تلاشهای معلّمان و آموزگاران است.
6.3. نوجوان پس از عبور از مرحلة عبودیت و ورود در دایرة وزارت برای حضور در کلاس درس و آموختن دانشهای ضروری نیازمند توجیه عقلی کامل و استدلال متین منطقی است و تکلیف و تحمیل او به فراگیری دانش بدون بیان علل نیاز به آن علم، ضرورت فراگیری و کاربرد عملی آن و اقناع عقلانی او نسبت به لزوم اکتساب آن دانش خاص نتیجة مطلوبی نخواهد داشت.
شخصیتی که خود را وزیر و مشاور میبیند، در نقد و بررسی عقلی و ریشهیابی اوامر حاکم و درک کامل فلسفة آن مجاز است. لذا چون و چرای نوجوان در بهدست آوردن ضرورت یا فواید علوم، به معنای فرار از مسئولیت دانشجوئی و علمآموزی نیست. بلکه محصول طبیعی فطرت حقیقتجو و نقّاد اوست که به امر تکوینی الهی خود را در اظهار نظر و ذکر عقاید و آرائش محق و مجاز میداند.
چنانچه فرزند، در شرایط خاصّی در معرض افکار متعارض و اقوال متضاد قرار گیرد و در مسئلهای از مسائل فکری یا اعتقادی در ورطة شک و حیرت افتد، مساعدت و همراهی والدین در رفع تردید و تحیر و راهنمایی او در مناقشات علمی، یقیناً در هدایت او به طریق صواب مفید و مؤثر خواهد بود.
7.1. کودک قبل از هفت سالگی، تحمّل درک مسائل علمی عمیق را ندارد و انتظار ندارد پدر و مادر یا دیگران در درک مسئلهای یا حسن و قبح عملی اختلاف نظر داشته باشند. لذا لازم است در برخورد با کودک رویة واحدی اعمال شود و پیش روی کودک از طرح مخالفتهای نظری و بیان انتقاد نسبت به برخورد دیگران در حد امکان پرهیز شود و چنانچه در برخورد دیگران نسبت به کودک نقطة ضعف یا ایرادی مشاهده نمودیم، بدون آنکه در منظر او به جدال و مناقشه بپردازیم، باید به روش خطابی یا شعری7 حالت عاطفی و روحی کودک را تعدیل نماییم و حقیقت را بر او منکشف سازیم، همچنین اگر کودک بر اثر معاشرت با نااهلان و ناصالحان، اعتقاد به عقیدة نادرستی پیدا نمود، برای بازگشت او به مسیر حق، نمیتوان از براهین و استدلالات خشک عقلی بهره گرفت. بلکه باید با استفاده از تمثیل و تشبیه، قوای خیالی او را بهکار گرفت و او را تحت تأثیر قرار داد
7.2. در برخورد با نونهالان در سنین 7 تا 14 ابتدا باید افکار صحیح و عقاید سالم را در اختیار آنها قرار داد و از طرح اقوال مخالف و آرای نادرست در محضر آنها ـ حتی به قصد ابطال و رد کردن ـ اجتناب ورزید و ذهن آنها را درگیر شک و تردید و شبهه ننمود. چنانچه فرزند در شرایط خاصّی با چنین سؤالاتی مواجه شد و دچار حیرت و تردید گشت و یا اعتقاد فاسدی پیدا کرد لازم است با استفاده از شیوههای خطابی، جدلی یا شعری او را اقناع یا اسکات نمود و در ضمن زمینة تشدید این سؤالات و شبهات را نیز از بین برد و او را از معاشرت با نااهلان و منحرفان، صریحاً منع نمود و چنین کتابهایی را نیز از معرض استفاده او دور کرد. همچنین لازم نیست اجازه حضور او به همه مباحث داده شود. برخی از گفتگوها میان پدر و مادر حتما باید از دید این کودکان دور باشد تا حرمت و سیادت پدر و مادر نزد او محفوظ باقی بماند.
7.3. در هفت سال سوّم، نوجوان آرام آرام خود را آماده مباحث نظری محض نموده و ذهن خود را ورزیده میسازد. در چنین شرایطی که فرزندان پا به بلوغ و رشد فکری میگذراند و قابلیت فهم براهین عقلی را به مرور پیدا میکنند، لازم است والدین و آموزگاران به تدریج افکار و عقاید مخالف را نیز در کنار عقاید سالم طرح کنند و ادلّة هر دو طرف را به نقد و بررسی گذارند و در این میان، ذهن نوجوان را نیز به کمک طلبند. البتّه هدایتِ غیر مستقیم نوجوان به مسیر حق، در رهایی او از چنگال مغالطات، بسیار ضروری است. ولی هیچگاه، نوجوان نباید با توجیهاتِ غیر منصفانه، یا شیوههای خطابی و جدلی، احساس کند که قصد فریب یا اسکات او در میان است، بلکه همیشه در آغاز، استدلال برهانی مطلب ذکر گردد و سپس برای فهم بهتر از روشهای خطابی، جدلی یا شعری نیز استفاده شود و در ضمن به نوجوان اجازه گفتگو و مناظره آزاد داده شود و از فکر او نیز در رهیافت به حقیقت استفاده گردد. در این سنین نباید از طرح گفتگو در نزد نوجوان طفره رفت یا پرهیز کرد، نوجوان باید آرام آرام به صحنه جدی گفتگوها وارد شود و قدرت تجزیه و تحلیل و بلوغ فکری خود را بنمایاند.
چنانچه در این سنین، نوجوان در دام شبهات فکری و عقیدتی دچار گشت و یا اعتقادی به مکاتب فکری منحرف پیدا نمود، هیچگاه نباید او را توبیخ و سرزنش نموده و یا بدون پرده و صریح از مواجهه با منابع این افکار منع نماییم. بلکه به گونهای که به شأن وزارت او لطمهای وارد نیاید، بدون پرخاش و تندی، در گفتگوی صمیمانه و مناظره دوستانه و با استفاده از ادلّة متقن منطقی، او را به طریق صواب راهنمایی نماییم و در تمام مواردی که پاسخی برای سؤال او نداریم بیپیرایه و صریح، پاسخ او را به آینده موکول نماییم و یا او را به فرزانهای حوالت دهیم و از گفتن کلمه «نمیدانم» دریغ نورزیم. در هر حال وجود اعتماد متقابل و صداقت و صمیمیت کامل میان فرزند و والدین چنانچه مقتضای وزارت است، در تربیت نوجوان بسیار ضروری است. برخوردهای تند و خشونتآمیز و حملههای بیمنطق به نوجوانان، در این سنین موجب سلب اعتماد و هدم بنیان صداقت و صمیمیت میشود و جز آنکه نوجوان را به مخفیکاری و بازگو ننمودن مسائل حیات خود برای والدین وادار نماید ثمری ندارد. نوجوانی که در برخورد با والدین، پس از طرح مسائل روزمرة خود، یکباره با هجوم و فریاد و مؤاخذه روبرو میشود، ترجیح میدهد که عقاید خویش و برنامههای زندگیاش را تا آنجا که میسور است از دیدة آنان دور نگاه دارد و صراحت و صداقت خویش را در این میان میبازد.
نوجوانی که شأن وزارت خویش را مخدوش و مجروح میبیند بهتر میداند که از وزارت استعفا دهد.. . وزیری که از وزارت کناره گرفت، رعیت نمیشود و تحت ولایت باقی نمیماند بلکه برای خود شأن مستقلی همچون حاکم قائل است. پدرها و مادرها تا رسیدن به سن 21 سالگی، ولی فرزندان خویش هستند به شرط آنکه خود پاسدار این ولایت باشند و با رفتار خود، فرزند را به سرکشی و طغیان وادار ننمایند. فشار بیش از حدّ به نوجوان، تهدید و پرخاش، پرهیز از مشاوره، عدم اعتماد، امر و نهی مستقیم و هرآنچه با مقام وزارت او منافات دارد، قدمی است در مسیر اخراج او از دایره ولایت والدین. از این رو استفادة بیجا و بیمورد از ولایت، ولی را در نظر او کوچک و بیمقدار و ولایت او را لوث و کمرنگ میکند. همانگونه که پیش از این نیز اشاره شد اعمال ولایت برای نوجوان تنها و تنها پس از توجیه کامل عقلانی او به تکلیف و اجازه بحث و گفتگوی دوجانبه در محیطی صمیمی و شنیدن ادلّه و انتقادات او و قضاوت منصفانه و حقجویانه، اثربخش است و جز این طریق، منجرّ به صلاح و صواب نخواهد شد.
پس از پایان 21 سالگی وظیفة مستقیم والدین نسبت به فرزندان به پایان میرسد. اینک این مسئولیت مستقیم تبدیل به مسئولیت عامّ شده است. مسئولیت عام، عبارت از وظیفهای است که هر مسلمان نسبت به دیگری دارد، هر مسلمان در جامعه اسلامی مکلّف است برادران دینی خود را به کارهای نیک وادار نماید و آنها را از ارتکاب اعمال زشت باز دارد.
با توجّه به ذیل این روایت (فَإن رَضیتَ خَلائِقَه وَ إلاّ فَقَد أعذَرتَ إلی اللَّهِ تَعالی) تکلیف والدین در برخورد با فرزند، پس از 21 سال تنها همان وظیفة عام امر به معروف و نهی از منکر است. تکلیفی که آحاد مؤمنین نسبت به او دارند و او نسبت به یکایک مؤمنین. این تعهّد و احساس مسئولیت متقابل و نظارت عمومی، حتّی اگر موجب تربیت افراد جامعه نشود سلامت اجتماع را ضمانت مینماید.
بنابر این پدران و مادرانی که به سرنوشت فرزند خویش اهمّیت میدهند و علاقهمنداند فرزندانشان به بهترین شیوه تربیت و رشد یابند، شأن سیادت، عبودیت و وزارت آنها را در همة رفتارهای فردی و اجتماعی آنها در نظر داشته و مطابق با آن برنامهریزی و برخورد نمایند.
بسیاری از سؤالات و ابهاماتی که در موضوعات مختلف زندگی، مسیر برخورد اولیا و مربیان را تاریک میگرداند از فروغ اعجازآمیز این روایت شریف از میان میرود و به روشنی تبدیل میشود؛ شیوه برخورد با فرزندان کم همت یا تنبل، فرزندانی که در انجام عبادات و تکالیف شرعی بیرغبت هستند یا آنها که دچار مشکلات اخلاقی هستند، میزان استقلال مالی و نحوة حسابرسی در اموال، چگونگی ابراز محبّت، مشارکت سیاسی و اجتماعی، زمان ازدواج و.. . برخی از موضوعاتی هستند که به بیان معجزآسای این روایت پاسخ درخوری مییابند. بر ماست که با عرضة تصمیمِ عملی خویش بر این حدیث نورانی و سنجش مقام و منزلت فرزند در ادوار مختلف تکاملش، رفتارهای تربیتی خود را محک بزنیم و فرزندان نمونه و شایستهای به جامعه تحویل دهیم.
_____________________________________________
1 بحار الانوار، ج101، ص95، ح42 و نیز وسائل الشیعه، ج15، ص195، حدیث7 و مكارم الاخلاق، ص55. شبیه این مضمون در روایات دیگر نیز آمده است از جمله در روایت منقول از امام جعفر صادق (ع): دَع إبنَكَ یلعَب سَبعَ سِنینَ وَ یؤَدَّب سَبعَ سِنینَ وَ الزِمهُ نَفسَكَ سَبعَ سِنینَ فَإن أفلَحَ وَ إلا فَلا خَیرَ فیهِ (وسائل الشیعه، ج15، ص194، حدیث4) فرزندت را هفت سال واگذار و هفت سال ادب آموز و هفت سال ملازم خویش گردان پس اگر رستگار گردید (شكر خدای نما) و الاّ خیری در او نیست.
2در روایات متعددی كه در كتب معتبر حدیث نقل شدهاست، دوران ابتدایی حیات كودك به دوران «سیادت» تعبیر شده و عنوان «امیر» برای كودك هرچند بسیار مشهور گشته اما مستندی ندارد. شاید از این رو كه امیر در تصمیمات خود، حداقل با وزرای خویش، مشورت مینماید اما كودك بهسان موالی، بردگان خویش را لایق نظر خواهی و استشاره نمیداند و احكام خود را بدون جلب نظر آنها صادر میكند.
3 چنانچه عمل كودك شایسته تحسین باشد، تحسین والدین رغبت او را به عمل میافزاید. و چنانچه در خور تحسین نباشد سكوت و بیتوجّهی والدین كودك را نسبت به قبح آن آگاه نموده و موجب ترك آن عمل میگردد.
4 این حدیث شریف در مقام بیان قاعدة اوّلیه و اصل كلی برخورد با كودك است. یعنی سیرة ابتدایی و روش غالب والدین در مواجهه با كودك باید طوری تنظیم شود كه، «سیادت»، «عبودیت» و «وزارت» او در مراحل مختلف زندگی محفوظ باشد و به تناسب آن با او رفتار شود. این اصل تنها در مواردی كه مصلحت بالاتری مطلوب باشد نقص میگردد. امّا به طور كلی موارد نقض این قاعدة عام همیشه باید در حدّ استثنا باقی بماند. از جملة این موارد، جایی است كه كودك با سوء استفاده از مقام سیادت خود قصد تجاوز به حریم دیگران را دارد. توضیح اینكه والدین و تمام کسانی كه با كودك سر و كار دارند، باید مطیع و خدمتگزار كودك باشند و تقاضاهای او را به جان دل و با محبّت تأمین كنند. امّا چنانچه كودك دیگری نیز در محیط پرورش او، وجود داشته باشد، حوزة سیادت هر كدام محدود شده و مرز و حریم خاصی مییابد. به قول سعدی «ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند». لذا باید حریم و ثغور فرمانروایی كودك را به او گوشزد نمود و او را متوجّه ساخت كه اوامرش در خارج از حوزة عمل منطقی خود، مطاع نیست. از همین قبیل است مواردی كه اجابت تقاضای كودك، سبب پیدایش عادات و ملكات ناپسندی در وجود او میشود؛ مثلاً اگر كودك چندین بار به صورت متوالی، تقاضای خود را با نق زدن و بیهوده داد و فریاد كردن و سر و صدا به راه انداختن، برآورده سازد و سخن خود را به كرسی نشاند، به مرور عادت به نق زدن و تحمیل خواستههای خود از غیر مسیر معقول مینماید، پدر و مادر همانگونه كه وظیفه دارند خواستههای كودك را برآورده سازند، وظیفه دارند كه طریق درست درخواست را نیز به او بیاموزند و او را از عادات ناشایست باز دارند و در تزاحم بین این دو وظیفه، وظیفة دوّم اهمّیت بیشتر و اولویت دارد. در چنین شرایطی، پاسخ ندادن به كودك او را متوجه میسازد كه استفاده از چنین روشی نتیجهبخش نیست. او در این موقعیت ناخواسته اقدام به تغییر شیوه مینماید. البته راهنمایی بهموقع والدین، كودك را در یافتن شیوة صحیح كمك میكند. روانشناسان رفتارگرا بر اساس آزمایشهایی كه بر روی انسان و حیوان نمودهاند معتقدند یادگیری با «تكرار محرّك» ارتباط مستقیم دارد. اوّلین كسی كه در این زمینه به آزمایش پرداخت «پاولف» دانشمند بنام روسی است. شیوة كار او در آزمایشی كه بر روی سگ انجام داد، به این صورت بود كه پیش از دادن غذا، صدای خاصی را به گوش او میرساند. پس از چند بار تكرار، حیوان بدون آنكه غذا دریافت كند، در مقابل صدا عكسالعمل نشان داده و بزاقش مترشح میگردید و به اصطلاح «شرطی» میشد. شبیه همین آزمایش را بر روی جوجه مرغ خانگی در منزل نیز میتوان انجام داد جوجه مرغ پس از شنیدن صدا، به قصد دریافت غذا، خود را به سرعت در محل حاضر میگرداند. بیافاسكینر ـ استاد دانشگاه هاروارد آمریكا ـ آزمایش مشابهی را با كبوتر انجام داد. اسكینر كبوتر را درون جعبهای كه به یك دكمه و یك دستگاه توزیع كننده غذا مجهّز بود میگذاشت. ارتباط دكمه با دستگاه توزیع كننده غذا طوری بود كه هر وقت كبوتر به دكمه نوك میزد غذا خود به خود در اختیار او قرار میگرفت، حیوان در داخل جعبه به كنجكاوی میپرداخت و برحسب تصادف به دكمه نوك میزد و بلافاصله غذا دریافت میكرد. این كار چند بار تكرار میشد. تا این كه حیوان به خوبی یاد میگرفت كه برای دسترسی به غذا باید به طور مرتّب نوك بزند. حال كبوتر شرطی شده است. یعنی یاد كه هر وقت در جعبه قرار بگیرد، به دكمه نوك بزند و به غذا دسترسی پیدا كند. میدانیم كه بین محرك اصلی (دانه) و پاسخ اصلی (نوك زدن به دانه) یك ارتباط طبیعی وجود دارد و نشانه اكتسابی نبودن پاسخ است، امّا وقتی بین محرّك شرطی(دكمه) و پاسخ شرطی (نوك زدن به دكمه) ارتباط برقرار میشود، اكتسابی بودن پاسخ را نشان میدهد و بنابراین پاسخ آموخته شده است. روش بالا به اسكینر اجازه میداد تا رفتارهای زیادی را شرطی كند و حتّی شكلهای تازهای به رفتار حیوان بدهد، مثلاً به حیوان یاد بدهد كه یك دور از سمت راست به دور خود بچرخد و بعد به دكمه نوك بزند تا به غذا برسد ـ برای توضیح بیشتر به كتب روانشناسی مراجعه شود ـ. این آزمایشها نسبت به انسان نیز مشابه همین نتیجه را میدهد. كودكی كه چند بار به صورت متوالی خواستة خود را از روش خاصّی بهدست آورد، نسبت به آن روش ناخواسته اطمینان پیدا میكند و شرطی میشود. در مقابل اگر چند مرتبة متوالی روش خود را در تأمین تقاضایش موفّق نبیند، به دنبال راه چاره مؤثرتری میگردد.
5 مراد از تربیت مستقیم آن است كه كودك خود نیز احساس كند كه تحت تربیت قرار دارد و صاحب اختیار كامل نیست، به این معنی تربیت كودك در دوران سیادت، عملاً و نظراً، غیر مستقیم و در دوران عبودیت، عملاً و نظراً، مستقیم و در دوران وزارت، عملاً مستقیم و نظراً غیر مستقیم است. توضیح بیشتر، در صفحات آینده خواهد آمد.www.zibaweb.com
6 اشعار و داستانها وسیلههای بسیار مناسبی برای انتقال مفاهیم اخلاقی و علمی به كودكان محسوب میشوند و باید در محتوای آنها نهایت دقّت و باریك اندیشی مراعات شود. متأسفانه بسیاری از شعرهای كودكانه كه در گذشته به صورت وسیعی میان كودكان رواج داشت و شاید همة ما نیز در ایام خردی از آنها استفاده میكردهایم، فاقد محتوا و بیمعنا هستند و صدر و ذیل آنها هیچ ارتباطی ندارد. درد آورتر اینكه در آنها فقط به قافیهپردازی توجه شده و كلمات نامأنوس بدون معنی به كار رفته است. به عنوان نمونه برای نشان دادن عمق مسئله، اشعار زیر را كه از شایعترین اشعار كودكانه است، با هم مرور نمائیم؛ اتل متل توتوله، گاو حسن چه جوره،.... ده، بیست، سه پانزده؛ هزار و شصت و شانزده،.... عمو زنجیر باف، بله.... دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده... تب تب خمیر، كاسه و پنیر... پالام پولوم پیلیش.... اجی مجی لا ترجّی...
البته اخیرا کتابها، اشعار و داستانهای پرمغز و جذابی برای کودکان تهیه شده که تا حدود زیادی کاستی گذشته را جبران کرده است. تلاش شایستهای كه «كارلوكولودی» در پردازش داستان «پینوكیو» نموده، بسیار قابل تحسین و درخور ستایش است. در این داستان: پینوكیو نماد موجود لابشرطی است كه بر اثر متابعت از هوای نفس و شیطان وسوسهگر چنان پست و بیمقدار میشود كه به شكل حیوان و در زمره چارپایان درمیآید و براثر تبعیت از قوای عقلی، قابلیت كمال واقعی و انسان شدن را مییابد. روباه مكار نماد شیطان وسوسهگر، فرشتة مهربان نماد عقل یا پیامبران وهادیان و جوجة اردك یا جیرجیرک نماد نفس ملامتگر میباشد. كارلوكولودی از رهگذر این موجودات نمادین، عالیترین مفاهیم اخلاقی و نیز ارزشهای متعالی انسانی و رذائل ضدارزش حیوانی را در قالب افسانهای جذاب به كودكان منتقل میگرداند.
7استدلالات منطقی بر حسب مقدماتی كه در آنها بهكار میرود و نتایجی كه میدهد به پنج قسم برهان، جدل، خطابه، شعر و مغالطه تقسیم میشوند؛ «شعر» استدلالی است كه در آن تصدیق مخاطب، مطلوب نیست و تنها مهیج قوای خیالی میباشد و تأثیر روحی خاصی در برانگیختن عواطف مثل سرور و حُزن و شجاعت و خشم و كینه و ترس و تحقیر و... به دنبال دارد. «خطابه» استدلالی است كه موجب تصدیق غیر یقینی میشود، یعنی مستمع یقین به نتیجه پیدا نمیكند ولی به نتیجة آن قانع و راضی میشود. «جدل» استدلالی است كه تصدیق قطعی یقینی به دنبال دارد ولی حق بودن در آن لحاظ نشده و غرض از آن صرفاً ساكت كردن، محكوم نمودن و تسلیم مخاطب است. «برهان» و «مغالطه» نیز هر دو تصدیق قطعی و جزمی ایجاد مینمایند. با این تفاوت كه مغالطه در واقع حق نیست ولی برهان در واقع حق است. برای توضیح بیشتر به كتب منطق مراجعه شود.
http://www.talabegi.com/