www.zibaweb.com   زیبا وب ، یک سایت مفید برای پسران و دختران ایرانی  

کلمات کلیدی:احساس تنهایی،بیماری،مهربان،بی محبت،معاشرت،مشکل تنهایی،زندان تنهایی،همسایگان،زن تنها،زیبا،خوش سیما،همسایه،بلوغ

مشكل و بیماری احساس تنهایی را تحمل میکنید؟

 هيچ مشكلي در زندگي بقدر مشكل تنهائی مخرب نيست تحمل فقر ومسكینی  البته دشوار است بيماريهاي مزمن از نوع دردمفاصل ،سرطان ،سل وحشتناك است وبيماريهاي عصبي ورواني نيز جانكاه مي باشند اما ... تنهائي از همه اين بيماريها بدتر است تنهائي را در كتب پزشكي روزمره امراض كشنده بحساب نياورده اند اما از لحاظ دردهائي كه عارض مي شوند رنجي جانفرساتر از رنج تنهائي نيست .اين مهم نيست كه شما در خيابانهاي تهران زندگي مي كنيد يا در دورافتاده ترين روستا فرقي نمي كند كه شما صدها رفيق واشنا داشته باشيد ويا در اين دنيا هيچكس را نداشته باشيد .بدترين نوع تنهايي در ميان جمع به آدمي دست مي دهد مخصوصا اگر آدمي حس كند كه بحالت نزع بيفتد كسي نيست كه بفريادش برسد مي پرسيد خوب چه مي شود آياراهي براي نجات هست ايا احتياجي است كه ايبار را براي هميشه بوش بكشيد ؟

بعضي از دوستان تنهائي مطلق را با تنهائي اسيران در اردوگاههاي نازي مقايسه مي كنند البته اين مقايسه مقايسه خوبي است وليكن ميان تنهائي كه مورد بحث اين مقاله است با تنهائي اسيران اردوگاهها يك فرق اساسي وجود دارد.دكتر كنتريپ روياي زن تنهائي را حكايت مي كند كه خودرادرسياح چال كليسائي محبوس مي ديده واز تنهائي خود نزدزن زندانيان گله مي كرده وزن زندانيان در جواب گفته اخر چرا گله مي كنيد كليد زندان در دست خودشماست .تراژدي اشخاص تنها اين است كه كليد مشكلشان در دست خودشان است وليكن جرات نمي كنند قفل محبس خود را باز كنند درست است كه اين تراژدي است وليكن راه حلي هم وجود دارد وآن اينست كه وقتي آدميزاد تنها اين حقيقت را بپذيرد كه او بدست خود خويشتن را محكوم كرده نخستين قدم رادر راه راهائي خود برداشته است حالا ببينيم چرا شما جرأت نمي كنيد ديوارهاي تنهائي خودرا بشكنيد وزندگي جديدي را براساس استقرار روابط دوستانه با همنوعان خود آغاز نمائيد .چرا نمي توانيد بر ترمزها وموانع دروني تان فائق آئيد وبا مردم حشر ونشر سالم  داشته باشيد ؟

                     مي دانم كه جوابهاي فراواني در مورد اين سئوالات به ذهنتان خطور مي كنند مثلا ممكن است بگوئيد :

همسايگان تان مهربا ن نيستند مردم خشن وبي محبت شده اند هيچكس در اين شهر ظلمات حاضر نيست با شما معاشرت كند مردم مي خواهند كلاه سرتان بگذارند وازقبل شما استفاده كنند تعداد جنايات روز افزونست .يكي بمن مي گفت كه (هيچكس بمن نميرسد )ديگري مي گفت (نمي دانم چگونه با مردم صحبت كنم اشخاصي كه از تنهائي در رنجند عموما”مي گويند :

      ((شايد آدم زیبا ، خوش سيما وگيرائي نيستم ))ويا خيلي حقيرم .

تحقيقات زيادي اخيرا”درباره مشكل تنهايي مردم بعمل آمده است البته هنوز خيلي چيزهاست كه بر ما پوشيده است اما روي هم رفته از گذشته در يان باب بيشتر مي دانيم مثلا مي دانيم دلايلي كه در بالا شرح دادم در حقيقت سرپوشي است روي مشكلات عميقتر دروني .مي پرسيد كدام مشكلات پژوهش هاي علمي اخير نشان داده است كه آدميزادگان تنها وقتي كه مي كوشند از لاك يا زندان تنهائي خود بيرون آيند عموما”با چهار مانع بزرگ روبرو مي شوند .بعبارت ديگر آدميان تنها با چهار خطر انچنان بزرگي مواجه هستند كه حتي جرأت نمي كنند به ان نزديك شوند وعلت تنهايي شان اين است كه چون جرات نمي كنند با خطرات مزبور از روبرو برخورد كنند اينست كه عقب مي نشينند واين عقب نشيني به صورت احساس تنهايي متجلي مي گردد اينجاست كه در محبس تنهايي مي نشيند وشكوه سر مي دهند كه دنيا بي وفاست ومردمان نيز پيوسته بفكر آزار واذيت آنها هستند .دلم مي خواهد باين چهار خطر دقيق شويد منظور اين نيست كه شما هم حتما با همه اين چها خطر دست بگريبان هستيد اما يقين دارم وقتي كه خطرها رابرايتان شرح دادم حداقل يكي از انها را باز خواهيد شناخت وبه من خواهيد گفت (آره خودش هست مشكل من همين است )خودتان را در يك روز خوش آفتابي مجسم كنيد خيال كنيد كه در اين روز خوشتر از روزهاي ديگر هستيد آن وقت با خود بگوييد :(بالاخره به تنهايي وبي حالي خود فايق آمدم ورفته رفته دارم از اعماق چاه تنهايي وانزوا بالا مي آيم دارم عادت مي كنم كه با مردم بجوشم وقيد وبندها وترمزهايي كه مزاحم آزادي واستقال من بودند يكي بعد از ديگري پاره كنم براي خزيد از خانه خارج مي شوم ودكان دار حرف مي زنم مي خندم به ملاقات همسايگان خواهم رفت )خوب مي پرسيد آن وقت چه اتفاقي خواهد افتاد وقتي كه لرزان قدم به ميدان عمل مي گذاريد ومي خواهيد انچه را كه در خيال ديده ايد به منصه ظهور وبروز برسانيد مي بينيد كه مثل فضانوردان نيرويي شگرف شما را به فضا پرتاب كرده وانواع واقام خطر هستي تان را تهديد مي كند اين خطر ها انچنان هراس انگيز است كه يك دفعه تصميم مي گيريد كه از خير به انجام رساندن خيالهاي خوش خود بگذريد به همان انزوا وتنهايي خويشتن ادامه بدهيد ذيلا”اين خطر ها را يكي بعد از ديگري تجزيه وتحليل مي كنيم

نخستين خطر -آن است كه حس مي كنيد  داريد خفه مي شويد در اعماق چيزي فرو مي رويد وبه وحشت مي افتيد

 روشن بگويم منظورم اين است همينكه وارد حشر ونشر با مردم شديد حتي وقتي كه داريد براي چند لحظه اي با يكي از همسايگانتان گفت وشنود مي كنيد اين طور حس مي كنيد كه همسايه دارد عقيده اش را به شما تحميل مي كند وديريا زود وجودتان در چاهي خواهد افتاد وديگر آنكه بوده ايد نخواهيد بود وشخص ديگري خواهيد شدمثلا همسايه درباره اب وهوا ويا سياست با شما صحبت مي كند شما احساس مي كنيد كه مجبوريد يكايك كلمات او را تصديق كنيد وگرنه شخصيتتان فرو خواهد ريخت وبه همين دليل ترس ووحشت بر شما مستولي مي شود وشروع مي كنيد به تصديق كلمات همسايه تا از فروريختن شخصيت خود جلوگيري كنيد نتيجه آنكه حرفهاي همسايه را چون وحي منزل تلقي خواهيد كردباز روشن تر بگويم حس مي كنيد كه همسايه غول آسا رشد كرده وحال آنكه رنگ شما بر عكس به صورت يك كوتاه قد باقي مانده ايد وقادر نيستيد از خودتان دفاع كنيد خلاصه همسايه را آنچنان غولي بحساب مي آوريد كه بر شما مسلط شده ودست وپايتان را بسته وزنداني تان كرده است داريد خفه مي شويد وري هم رفته از اين وحشت داريد كه اين آدميزاد غول مانند وجودتان را در معرض تهديد خطر مرگ قرارداده است بله من اين همه را خفه شدن واحساس فرو رفتن در يك باتلاق تعبير كرده ام به همين دليل است كه افرادي از تنهايي در رنجند واز تنها ماندن وحشت دارند قادرنيستند ديوارهاي زندان را بشكنند واز زندان فرار كنند وبه مردم ملحق شوند از اين وحشت دارند كه شخصيت شكننده وآبگينه مانندشان توسط افرادي كه با آنها ملاقات مي كنند خورد وقلع وقمه شود   اين بود يكي از خطر هاي چهار گانه

 خطردوم -ترس از انفجار است

انفجار دروني يعني ترس ارز اينكه از درون در هم بريزند تنها چون مي ترسند كه از درون از هم بپاشند اين است كه از معاشرت با مردم وحشت دارند اگر كسي با اين افرا دحرف بزند به وحشت مي افتد كه نكند مغزشان از كاربيفتد وباصطلا ح ديوانه شوند آنان كه از تنهايي در رنجند تصور مي كنند كه نمي توانند مثل ادميان ديگر در برابر اين خطرات مقاومت كنند اين است دومين خطر خيالي كه هستي آنان را تهديد مي كند

    سومين خطر-ترس از خود بيخود شدن است اين كلمه نيز ممكن است مثل دو كلمه خفه شدن وانفجار براي شما تازگي داشته باشد اما فهمش دشوار نيست عواطف وهيجانات ما اگر غير قابل تحمل باشند همانطوري كه از خندق احتراز مي كنيم تا در آن نيفتيم از نزديك شدن به هيجانات پرهيز مي نمائيم ونتيجه اش اين مي شود كه از هر احساسي دوري اختار مي كنيم اعم از اينكه اين احساس مطبوع وخوشايند باشد وناخوشايند ونامطبوع آنچنان راه مي روند كه گوئي كرخ هستند آهسته مي روند آهسته مي آيند كه گربه شاخشان نزند مردي مي گفت (زندگي از نظر من مرده است ديگر قادر نيستم غذاي خود را بچشم يا ببويم درست مثل اين است كه در رويا زندگي مي كنم حقيقت اين بود كه وي آنچنان احساس عدم امنيت مي كرد كه باوجود آنكه تشنه زندگي بود از زندگي نفرت داشت و با وجود اينكه مي خواست با همسايگان ويا ديگران معاشرت كند وليكن اين كار را نمي كرد ودر واقع جلوي همه خواهشها وآرزوهاي خود را سد مي كرد اين حلات معمولا در زمان جنگ به كساني دست مي داد كه اسير ديكتاتورها بودند و آنها را غول خود را كوچولو حس مي كردند اينان وقتي كه با خبر مي شدند كه فلان رفيق يا آشناي شان را نازي ها توتوقيف كرده و يا به اردو گاههاي اسيران جنگي فرستاده اند و يا با طاق گاز روانه شده اند بخودي خود دچار يك قسم يحسي و از خود بيخودي عاطفي مي شدند درست مثل اينكه سوزني به آنها زده اند كه هيچ هيجاني از خود نشان ندهند و مثل چوب يا ديوار بي تفاوت باشند و در عين حالي كه زندگي مي كردند زندگي نمي كردند و رفتارشان در حقيقت بنحوي بود كه گوئي به كلي وجود خارجي ندارند

    چهارمين خطر - احساس گناه مي کنند ، حس مي كنند كه اطرافيان متوجهند كه آنان در واقع چه هستند آخر آنها خود را بصورت جاني يا حيواني مي پندارند كه لايق زندگي كردن نيستند اينست كه دچار ترس جانكاهي مي شوند و براي آنكه اطرافيان پي به ماهيت اصلي آنان نبردند از تصميم خود منصرف مي شوند بيدرنگ بزندان خود باز مي گردند و در آن را قفل مي كنند و دوباره به شكوه و شكايت هميشگي خود مشغول مي شوند و خود را گناهكار بحساب مي آورند اين بود چهارمين خطر اگر شما هم از تنهائي در رنجيد لابد حد اقل با يكي از چهار خطر روبرو شده ايد اگر نگوئيم با همه آنها اين ترسها و اين خطر ها چيزهائي هستند كه حتي حاضر نيستند آنرا بروي خودتان بياوريد چه رسد با ينكه آنرا با ديگران درميان گذاريد منظورم اين است كه مي خواهيد روي اين ترسها سر پوش بگذاريد اما اگر اماده باشيد مي توانيد بعلت ان پي ببريد و در نتيجه خود را از شر آن رها سازيد .اين ترس ها سرگذشت وتاريخچه مفصلي دارند در روزگاري كه هنوزشخصيت ان قوامي نگرفته بود وباصطلاح كودكي بيش نبوديد ديگران شخصيت تان را بنحوي ار انحناء بحساب نياوردند وتسلط خود را بر آن مسجل ساختند وآن را استشمار كردند با مبارزه ويا بكلي تركش كردند نتيجه آن شد كه وجودتان نتوانست خودي بنمايد .بهر حال بايستي زندگي مي كرديد اين بود كه در برابر بزرگتران عقب نشيني اختيار نموده وتنهائي كرديد خود را پنهان ساختيد ودرهاي ناگوار خارج را بر خود بستيد تنهائي امروز شما نيز در واقع محصول عقب نشيني وقايم شدن در برابر بزرگترانست كه در كودكي تنها وسيله دفاع تان در برابر بزرگتران بود .وقتي كه بفكر مي افتيد كه از اين محبس تنهائي فرار كنيد عوض آنكه خودرا آدم بالغي بحساب آورديد خود را مثل كودك كوچولوئي مي بينيد عوض انكه فعالانه وارد اجتماع شويد خود را تنها ومنزوي حس مي كنيد وخلاصه بجاي آنكه خود را يك انسان واقعي بپنداريد خودرا ك سايه يا شبح مي بينيد شما هيچگاه طعم زندگي واقعي را نچشيديد يأس مي شود وقتي كه تصميم مي گيريد زندان تنهالئي را فرو ريزيد مي بينيد نمي توانيد مثل اطرافيان خود به چنين كاري اقدام كنيد اينست كه دلمرده ومأيوس مي شويد ومثل كودك بي پناهي دچار وحشت بي دست وپا مي شويد مي پرسيد در اين صورت آيا راه نجاتي دارد آيا قادريد كاري بكنيد كه بچه ترسوئي كه در اعماق شخصيت تان خانه كرده است دوباره متوجه شود؟آيا مي توانيد فته رفته خود را تشويق كنيدآدم بالغ وفعال ومعاشرتي بشود اينها سئوالات مهمي هستند كه بدون كمك روانكاو نمي توان بدان رسيد وليكن حالا مي خواهم ببينم چكاري مي توان براي شما كرد .

           دلم مي خواهد اين حقيقت را بپذيريد كه علت تنهائي شما اينست كه با وجود اينكه ظاهرا”آدم بالغي هسيتد كه مثل همه دوتا گوش ودوتا چشم داريد وليكن هسته مركزي شخصيتان هنوز كودك باقي مانده ووارد گود زندگي نشده است ما بالغ بدنيا نيامده ايم   بلكه كودك متولد شديم وبعد رفته رفته رشد كرديم تا بالغ شديم منتها تا مدتي وابسته به ديگران بوديم البته اگر در اين دوران وابستگي راضي وكامياب شده باشيم رفته رفته خواهيم توانست بمرحله استقلال وعدم وابستگي نائل آييم .از اينكه از شما خواسته ام بپذيريد كه هسته مركزي شخصيت تان همچنان كودك ونابالغ باقي مانده است خجالت نكشيد بلكه فراموش نكنيد كه هزاران نفر مثل شما هستند از اين گذشته متوجه باشيد كه علت مشكل تان خودتان نيستيد يعني تقصير شما نيست ودر نتيجه شما را نمي شود سرزنش كرد البته اگر اقدامي نكنيد كه اين مشكل بر طرف شود آنوقت مي توان شما را ملامت كرد .مطلب مهم اينست كه چگونه مي توانيد من واقعي شخصيت خودتان را تشويق كنيد كه دوباره متولد شود ورشد كند وقدم به قدم در راه بلوغ وپختگي گام بر دارد؟چگونه مي توانيد آن حالت استقلال وبي قيدوبندي مطبوع را در خودتان بوجود آوريد ؟

ذيلا”راههاي را ارائه مي دهم كه اگر هر روز بدان عمل شود خيلي زود وارد سرپختگي وبلوغ خواهيد شد واز تنهايي بيرون خواهيد آمد

 سعي كنيد عشق ومحبت ديگران را قبول كنيد وشاكر باشيد مي گوئيد (آخر هيچوقت اقبال اين را نداشتم كه كسي دوستم داشته باشد )شما اعتقاد راسخ داريد با اينكه تنهاترين فرد دنيا هستيد زيرا هيچوقت عشق ومحبتي به سراغتان نيامده است اين صداي اعتراض همان بچه ايست كه درونتان خفته است ومن خيلي خوب مشكل شمارا مي فهمم بهر حال دلم مي خواهد تا آنجا كه امكان دارد به آنچه گفتم عمل كنيد سعي كنيد محبت ديگران را قبول كنيد و شاكر باشيد ممكن است بپرسيد (كدام محبت كدام عشق )لحظه اي با من فكر كنيد اگر روز آفتابي مطبوعي است مي توانيد محبت خورشيد را قبول كنيد وراه قبول محبت اين است كه براي فرار از آفتاب عينك دودي به چشم بزنيد چند لحظه اي يك صندلي برداريد ودر برابر آفتاب بنشينيد بكوشيد فايده آفتاب را در وجود خود حس كنيد ممكن است بگوئيد (اگر روز باران گرفته اي بود چكار كنم )عيبي ندارد اگرباران به پنجره مي زند يك صندلي برداريد ودقايقي چند جلوي بخاري خوب خودتان را گرم كنيد شعله هاي دروني بخاري را تماشا كنيد واجازه بدهيد نيروي حرارتي بخاري وفايده اي كه از گرم شدن مي بريد در اعماق وجودتان موثر واقع شود آرام بگيريد وحس كنيد كه حالا داريد گرم مي شويد چيزي هست كه شما را دوست دارد گرمتان مي كند دقايق خوش ومطبوعي برايتان بوجود آورده است

 وقتي كه موقع شب به رختخواب رفتيد پتوي گرم را خوب بخود بپيچيد يقين پيدا كنيد كه راحتيد گرميد ومورد محبت واقع شده ايد با خود بگوئيد (دوستم دارند تحملم مي كنند عزيزم مي دارند ودر ميان امواج گرماي مطبوعي كه وجودم را در بر گرفته اند احساس امنيت وخوشي مي كنم )اگر به اين تمرين عمل كنيد خيلي زود آن كودك ناكامي كه در اعماق وجودتان هست كامياب خواهد شد و از تنهائي بيرون خواهيد آمد .

ثانيا”-

بد نيست آهسته با خود بگوئيد (من خودم هستم )خودتان را گرامي بداريد قبول كنيد كه خيلي ارزنده هستيد ورفته رفته داريد به مرواريدهاي نايابي كه در اعماق درياي وجودتان هست وخود از آن خبر نداشتيد دست مي يابيد پيوسته با خود بگوئيد من خودم هستم سعي كنيد قواي حياتي خود را كه تا كنون از آن استفاده نمي كرديد بكارببريد فرتموش نكنيد كه انسان هر جور كه فكر كند بهمان قسم زندگي مي كند اگر بد فكر كنيد بد برايش پيش مي آيد وهمين طور بر عكس .ثالثا”-افكار مثبت را در خيال مجسم كنيد وينست روانكاو بزرگ مي گويد وقتي كه بچه هنوز نوزادي بيش نيست و نمي تواند چشمش را بجايي بدوزد وخيره سازد وقتي كه گرسنه مي شود و يا محبت مي خواهد پستان مادر را در خيال مجسم مي كند وبدين ترتيب موجب مي شود كه پستان (ظاهر )شود ودر نتيجه از محبت وغذاي مادرانه سيراب گردد اين عادت بچه ها يكي از بزركترين مواهبي است كه بما ارزاني شده است خوشبختي و استقلال ما بدان بسته است واساس قدرت وپيشرفت ما را تشكيل مي دهد چطور؟بدين معني كه اگر قادر باشيد مثل كودك خوبي ورضايت وكاميابي را در خيال مجسم كنيد دست آخر موجب مي شود كه اين چيزها را براي خود بوجود آوريد .چنانكه قبلا”گفتم هر طور فكر كنيد همانطور براي شما پيش مي آيد بعبارت فلسفي وجود ما چيزي جز فكر ما نيست  ما همان هستيم كه فكر مي كنيم اگر فكر توفيق يا خيال پيشرفت در سر بپروريم موفق وپيشرو مي شويم وباالعكس .به انچه گفتم عمل كنيد حوصله داشته باشيد مخصوصا”وقتي كه دلتان نمي خواهد به اين تمرين ها عمل كنيد آنوقت بدان عمل كنيد چه بدين واسطه آن موجود ناكام رادر نهادتان خفته است بار ديگر به يك تولد مجدوميموني هدايت كرده ايد.پس از مدتي خواهيد ديد كه خطرات چهار گانه بالا يكي بعد از ديگري مرتفع خواهند شد واحساس تنهائي شر خود را از سرتان وا خواهد كرد .

براي ديدن بقيه مقالات كليك كنيد